السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسنده :محسن رحمانی» ثبت شده است

میلیاردر معروف قسمت آخر

خانم محسنی طبق معمول همیشگی مشغول رسیدگی به کارهای دفتری بود که صدای تق تق در اورا از حال خود بیرون آورد.

 

سرش را بالاکرد ودید دختر جوانی بلند بالاوچادری باچهره ولبخندی دلنشین در قالب در جا گرفته .

 

همانطور که خانم محسنی محو تماشای چهره دلنشین دختر بود دختر گفت اجازه هست؟

 

خانم محسنی گفت بله بله بفرمایید.

 

دختر نزدیکتر امدو دستش را به سمتش دراز کرد وگفت سلام رضایی هستم زهرا رضایی .

 

خانم محسنی دستش را به گرمی فشردوگفت محسنی هستم آزاده محسنی .

 

دختر گفت بله بله خانم محسنی من خوب شمارو میشناسم.

 

خانم محسنی گفت واقعا؟

 

خانم رضایی:بالبخندی گفت واقعا

 

خانم محسنی:دخترم چه کمکی از من برمیاد.

 

خانم رضایی:من مدیرمدرسه جدیدالتاسیس اقبال هستم .

 

خانم محسنی که از تعجب دهانش باز مانده بود گفت اصلا باورش برایم سخته .

 

خانم رضایی با تعجب گفت چرا؟؟

 

خانم محسنی:آخه هنوز خیلی جونید اصلا بهتون نمیاد.وبعد اضافه کرد پیشنهاد میکنم از مدیریت انصراف

 

بدید چون واقعا کاری سخت وطاقت فرساست دیوونتون

 

میکنن باور کنیدمن دیگه طاقت ندارم دلم میخواد زود بازنشست بشم واز دست این دانش اموزها راحت بشم.

 

خانم رضایی:اصلا برعکس من عاشق مدیریت هستم عشقم مدیریت هست وباعشق کارمو شروع

 

کردم وادامه هم میدم تاحالا هم راضی بودم وهیچ مشکلی

 

هم ندارم.

 

خانم محسنی عینکش رو از روی چشماش جابه جا کردوباتعجب گفت واقعا؟؟

 

خانم رضایی لبخندی زدو گفت واقعا.

 

خانم رضایی ادامه داد وگفت شنیدم یه دانش آموزی اخراجی داشتید.

 

خانم محسنی عینکش رو جابه جا کردو پوفی کردو گفت آره دردونه

 

خانم رضایی با تعجب گفت دردونه؟؟

 

خانم محسنی:بله البته دردونه اسمش نیست اسمش سارا هست سارا گرجی پورچون یه دونه و

 

عزیز نازی وناز پروردست بهش میگن دردونه .

 

خانم رضایی گفت گرجی پوراین فامیل برام خیلی آشناست.

 

خانم محسنی گفت بله گرجی پور همون میلیباردر معروف

 

خانم رضایی:آره درسته گفتم برام آشناست .راستی چرا معروف این معروفیتش بابت چی هست؟

 

خانم محسنی:ازروی صندلیش جابه جاشدوگفت خدابده شانس این جناب گرجی پور یه زمانی مثل ما

 

بوده یه کارمند ساده که یه شبه یه ارث گنده بهش میرسه.

 

خانم رضایی گفت ای بابا خانم محسنی اینقدر حسادت نکنید واینطور نگیدمن اصولا به این حرفهایی

 

مثل شانس وبخت واقبال اینمقولات اعتقادی ندارم .

 

وبعداضافه کردارث؟اچطوری؟ازطرف کی؟

 

خانم محسنی گفت نمیدونم کسی هم نمیدونه فقط شنیدم یه ارث گنده بهش رسیده از کی وچطوری

 

دیگه نمیدونم .

 

خانم رضایی گفت باشه مهم نیست  اصلا چطوری اصلا به ما چه من از روی کنجکاوی پرسیدم کلی از

 

مسئله اصلی که داشتیم درموردش حرف میزدیم پرت

 

شدیم .واضافه کرد بله داشتم میگفتم من اومدم به قول شما دردونه یا همون سارا گرجی پوردختر میلیاردر

 

معروف رو به مدرسم ببرم وثبت نامش کنم .

 

خانم محسنی سریع گفت وای نه این کارو نکنی ها بام بام بام  این دخترو هیشکی حاظر نیست تو مدرسش

 

ثبت نام کنه آخه اصلا مدرسه بیا نیست که هروقت هم

 

میادازمدرسه جیم میشه همه معتقدن اگه این بره مدرسش امتیاز مدرسش کلی پایین میاد ثبت نامش

 

نکنی ها امتیاز مدرست میاد پایین.

 

خانم رضایی گفت اما من چنین اعتقادی ندارم امتیاز مدرسم هم پایین نمیاد اگه هم بیاد اصلا برام مهم نیست

 

 

من معتقدم که باید به این جور دانش اموزها زمان

 

وفرصت داد تا از این حالت بیرون بیان اگه بخوایم بهشون فرصت ندیم وجلوشون در بیایم بیشتر لجبازی میکنن .

 

خانم محسنی بایه حالت قهر مانند کفت هرطور راحتید ومایلید من بهتون هشدار دادم خود دانید .

 

خانم رضایی بالبخندی گفت از هشدارتون ممنون ولی من پشیمون نمیشم دانش اموزهای من همه استثنایی

 

هستند یعنی یه کسایی مثل دردونه از مدرسه فراری

 

اما من همشون رو درس خون کردم ودردونه هم درس خون  میکنم.

 

پایان

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

میلیاردرمعروف قسمت یازدهم

صبح روز بعدآقای گرجی پوراز خواب بلندشدوبه نانوایی رفت ونان تازه همراه باکره ومربا خرید ودسته گل قشنگی

 

هم برای همسرش خرید وبه خانه برگشت

 

سریع میز صبحانه را آماده کردوچای نیز دم کرد بعدبه اتاق مهمان رفت تا شادی خانم را بیدار کند.

 

گرجی پور:حاج خانم ظهرشدا شما نمیخواید به ماصبحانه بدید؟

 

شادی خانم غلطی زدو گفت اینقدر حالم بده که صداش مدام توگوشمه .

 

آقای گرجی پور گفت حالت خیلی هم خوبه منم همسرت پاشو.

 

شادی خانم بلندشد وبه آقای گرجی پورنگاه کردو گرجی پور؟نه توهمه اون که بالباسهای من تو اتاق خوابه وفکر

 

میکنه خواهرشه .

 

نخیر خودم هستم همسرت؟

 

شادی خانم:نههههههههههههههههه باورم نمیشه؟من خواب میبینم؟وچشماشو مالید .نه خواب نیستم بیدارم .

 

وبا جیغ دخترشو صدا کرد

 

شادی خانم:دردونهههههههههههههههه دردونهههههههههههههههههههه

 

ساراکه باصدای مامانش از خواب پریده بود وهنوزخواب آلود بود باعجله از اتاقش اومد سمت اتاق مهمان

 

درحالی که به در مبل تلوزیون میخورد تلو تلو خوران

 

اومدتو اتاق وخمیازه کشون گفت هان مامان چیه؟

 

شادی خانم باابرو به شوهرش اشاره کرد.

 

دردونه به سمت باباش نگاه کرد وشانه اش را بالاانداخت وگفت عه عمه خانم الان لباسهای بابا رو پوشیده و

 

بعد انگار ازخواب بیدار شده باشه گفت بابا خوبی؟

 

آقای گرجی پور گفت بله دخترم خوبم.

 

کی خوب شدید؟

 

آقای گرجی پور گفت از اولشم خوب بودم وفقط داشتم حال مامانتو جا میاوردم تا دیگه پیش فالگیر نره وهرچی

 

رسید به خورد من بدبخت بده.

 

شادی خانم گفت چی؟خوب بودی؟نقش بازی میکردی؟بعد باعصبانیت لنگ دمپایشو برداشت وآقای گرجی پور رو

 

دنبال کرد لباسهای منو میپوشی مگه دستم بهت

 

نرسه .آقای گرجی پور ضمن فرار گفت مقصر خودت بودی

 

شادی خانم هم با حرص دمپایی رو به سمتش پرتاب کرد که به در خورد.

 

آقای گرجی پور گفت خوبه که نشونه گیریت خوب نیست وگرنه سرو صورتمون هرروز داغون بود .

 

نزدیک آشپزخانه آقای گرجی پور ایستاد ووقتی شادی خانم باعصبانیت به سمتش آومد سریع دسته گل رو

 

گرفت جلوش وگفت باعشق.

 

شادی خانم که حسابی غافلگیر شده بود وحسابی خوشحال شده بود واز

 

شادی درپوست خودش نمیگنجید.

 

دردونه که از در اتاق نظاره گرشون بوددستاشو به هم زدوگفت وای چه رمانتیک .

 

همانطور که مشغول صبحانه خوردن بود دردونه گفت بابا از کجا فهمیدی حالا؟

 

آقای گرجی پور گفت ماجراها داره وشروع به شرح ماجرا کرد.

 

گفت یک روز قبل از حادثه حسین آقا که سویچ ماشینشو جا گذاشته بود برمیگرده کلیدشو برداره که متوجه

 

صحبت کبری خانم با مادرت میشه که درمورد رفتن

 

پیش فالگیر بوده پس خوب میشه گوش میده وسریع به ما خبر میده وماهم نقشه کشیدیم که یه درس

 

اساسی بهشون بدیم که دیگه هوس رفتن پیش فالگیر نکنن.

 

دردونه متحیر گفت شما شما که غذارو تا آخربا ولع خوردین چیزیتون نشد؟

 

آقای گرجی پور گفت نه نخوردیم چشم زنامونو که دور دیدیم سریع غذارو ریختیم دورواز نو کشیدیم.

 

دردونه با خنده گفت آهان ایول آورین به بابا دمت گرم خوب حالشونو گرفتید.

 

شادی خانم با اخم یه نگاه به دردونه کرد وبالگد به پاهاش کوفت.

 

دردونه از درد به خود پیچید گفت وای پام مامان پامو شکوندی چرا میزنی.

 

شادی خانم گفت حقته .

 

آقای گرجی پور گفت چیکار داری دخترمو چرا میزنیش.

 

شادی خانم بااخم روشو اونور کردباحالت قهر

 

آقای گرجی پور نازشوکشید وگفت خوب توهم حالازود قهر میکنی بیا دیگه بچست یه چیزی میگه شما

 

ببخشید منم اشتباه کردم خوبه؟

 

شادی خانم گفت نمیخوام وروشو اونوتر کرد.آقای گرجی پور لقمه ای گرفت وبه طرف شادی خانم گرفت وگفت

 

آشتی؟

شادی خان لبخندی زدولقمه را گرفت وگفت آشتی.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

میلیاردرمعروف قسمت دهم

منزل آقای گرجی پور:

 

شادی خانم که ازکلانتری برگشت که دردونرو پای تیوی دید دردونه با دیدن مامانش سریع بلند شدو پرید بغل

 

مامانش وسلام کرد وبعد گفت:

 

مامی بلای تفلدم میتای تیچار تنی؟

 

شادی خانم هم خیلی آروم گذاشتش پاین و گفت یه بالا بالا میخرم که با هم کار کنیم!

 

دردونه: :ا

 

شادی خانم :  : )))))))))

 

دردونه اخماشو تو هم کرد رفت تو اتاقش .شادی خانم رفت ببین شوهرش چیکار میکنه همین که در اتاقو بازکرد

 

ولباسهای نازنینشو تن شوهرش دید

 

چنان قشقرقی راه انداخت که نگو که دردونه از اتاقش پرید بیرون گفت چی شده مامان چرا دادوبیدادمیکنی؟

 

شادی خانم:مگه نمیبینی لباسهای نازنینمو پوشیده؟

 

دردونه گفت مامان خانم به همین زودی فراموش کردی این همین بلایی هست که خودت سرش آوردی ها .

 

آقای گرجی پور که از جیغ و دادهای ناگهانی خانمش حسابی ترسیده بود وقالب رو تهی کرده بود از ترس

 

سرجاش تکون نمیخورد.

 

شادی خانم که خون خونش رو میخورد باحرص از اتاق رفت بیرون .این حوادث چندروزه حسابی ریخته بودش به

 

هم .اول که اخراجهای پی در پی دخترش

 

از مدرسه بعد هم که شوهرش وبعد هم کلانتری دیگه حسابی داغون شده بود ونمیدونست چیکار کنه .

 

دردونه پوفی کشیدو به اتاقش برگشت وآقای گرجی پور نفس راحتی کشیدو گفت آخ جون وضعیت سفید شد ودر

 

اتاقشو بست ورفت لباسهای تنگ وترشی رو

 

که پوشیده بود بیرون آورد وخزید تو تختش و گفت اخیش راحت شدم چی بود این لباسها عرصه برمن تنگ شده

 

بود نمیدونم این دخترا چطور این لباسهارو

 

میپوشن .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

میلیاردرمعروف قسمت نهم

دردونه که خیلی حوصلش سررفته بودرفت اتاق باباش ببینه چیکار میکنه وهمین که رفت از تعجب چشاش 4تاشد.

 

آقای گرجی پوریه دامن کوتاه همراه با تاپی که نزدیک بود از تنگی منفجربشه پوشیده بود.

 

دردونه نمیدونست بخنده یا گریه کنه  و اومد خودشو لوس کنه برای همین گفت عمه ژون نه به لوسلیت (روسری)

 

نه به دامن وتاپت بعدهم که نتونست خودشو

 

کنترل کنه واز خنده پخش زمین شد.

 

جناب گرچی پورگفت ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش دختر درست صحبت

 

کن حالمو به هم زدی  .واضافه کرد :مگه چشه؟

 

لباس به این خوشگلی؟!

 

دردونه: خنده رو لباش خشک شدوچهره درهم از اتاق باباش اومد بیرون ورفت تواتاقش ودرو از پشت قفل کرد .

 

مدرسه اسبق دردونه:

 

خانم محسنی مثل همیشه پشت میزش مشغول بررسی دفاتر بود که آقای ارجی وارد شد وپس از گذاشتن چای

 

 روی میزبه سمت خانم محسنی رفت البته باترس

 

ولرزوهمچون بید لرزان چون دیگه با جیغ های خانه خراب کن خانم محسنی کاملا آشنا هست .

 

باکمی فاصله از میز خانم محسنی ایستاد وبا ترس گفت خانم محسنی یک ساعتی مرخصی میخوام .

 

خانم محسنی سرشو بالا اوردوعینکشو از روی چشماش جابه جا کردویه نگاه غضبناک به آقای ارجی کردو گفت

 

مرخصی میخوای واسه چی؟

 

آقای ارجی با لکنت زبان گفت قسط دارم خانم محسنی.

 

خانم محسنی:بسیار خوب نیم ساعت بهت مرخصی میدم سریع برو برگرد.

 

آقای ارجی:خانم محسنی نیم ساعت که فقط طول میکشه من از مدرسه برم بیرون .

 

خانم محسنی از اون نگاه های خشمناک به آقای ارجی کردو گفت همین که گفتم .

 

آقای ارجی هم باناراحتی گفت اصلا مهم نیست مرخصی نمیخوام ورفت بیرون وسینی چای راهم باخودش برد که خانم

 

محسنی داد زد چای رو کجا میبری؟

 

آقای ارجی گفت خودتون برید بریزیدواز دفتر بیرون رفت .

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت هشتم

شادی خانم لباس پوشید که بره سراغ فالگیر بادوستاش که دید دردونه هم لباس پوشیده منتظر وایستاده گفت

 

شما کجا ؟

 

دردونه گفت منم میام .

 

شادی خانم:لازم نکرده تو بمون همینجا مواظب بابات باش یه وقت نره بیرون آبرو ریزی میشه .

 

دردونه خودشو لوس کرد وگفت نوموخوام منم مویام .

 

شادی خانم قولی بازی در اورد باجیغ جیغ گفت لازم نکرده بتمرگ همینجا اینقدر هم لوس بازی

 

درنیاردرست هم صحبت کن .

 

دردونه اخماشو تو هم کشید وگفت من میترسم خب.

 

شادی خانم گفت از چی میترسی لولوخورخوره؟یا اژدهای هفت سر؟همین خونه ای هست که همیشه تنهای

 

تنها میموندی .درثانی بابات هم که اینجا هست.

 

دردونه گفت خوب دِهمین ازبابا میترسم.

 

شادی خانم گفت ساکت مگه بابات لولوخورخورست؟

 

دردونه گفت فعلا که از لولوخور خورم ترسناکتر شده .تبدیل شده به عمه خانم با هله هوله هایی که به خوردش

 

دادید.

 

شادی خانم گفت :ایــــــــــــــــــــــــش دیگه به روم نیار همین که گفتم همینجا میشینی تا من برگردم ورفت

 

بیرون درهم پشت سرش قفل کرد .دردونه باجیغ

 

گفت درو چرا قفل میکنی؟

 

شادی خانم گفت میترسم یه وقت عمه خانم فرار کنن.

 

دردونه:وا؟

 

طبق قرارش بادوستان همه اومده بودن جلومقر فالگیر منتظر رئیسشون یعنی شادی خانم بودن شادی خانم از

 

تاکسی پیاده شد وبه گروه پیوست وباهم به داخل

 

رفتن وحمله ورشدن به سمت اتاق فالگیرسالن هم پر از زنهای خرافاتی مثل شادی خانم ودوستانش بود که

 

منشی فالگیربه سمتشون اومدکه کبری خانم یه مشت

 

حوالش کرد که نقش زمین شدوهمه با هم ریختن سرفالگیر حالا بزن کی نزن .گیس وگیس کشی بود که نگو .

 

عده ای ازمشتری های فالگیر که اوضاع روپس دیدن فراررو بر قرارترجیح دادن عده ای هم موندن تا ببینن جریان

 

چی بوده .

 

اداره آگاهی :

 

همه زنها ریخته بودن توهم مثل جیر جیرک وهرکسی یه چیزی میگفت افسر نگهبان هم گوشاشو گرفته بود که

 

دیگه قات زد وداد زد ساکت یکی یکی ؟

 

که همه ساکت شدن .

 

فالگیر گفت جناب سروان من از این خانم ها شکایت دارم یه هو ریختن تو اتاق من ومنو کتک زدن حالا نزن کی

 

بزن .

 

افسر نگهبان ساکت همه آتیشا از گور شما بلند میشه خجالت نمیکشید بساط جادو جنبل راه انداختی .

 

فالگیر گفت جادو جنبل کجا بود جناب سروان من کار مفید میکنم بده دارم آمار طلاق رو پایین میارم اگه محبت اینا

 

 به شوهراشون رو زیاد میکنم امار طلاق رو

 

پایین میارم اینا نمیدونم چی مصرف میکنن که شوهراشون ازشون عاصی هستند صورت منو ببین وای به حال

 

شوهرای بدبختشون .

 

افسرنگهبان داد زد ساکت رستمی بگو بیان اینو ببرن بازداشتگاه .

 

افسر نگهبان رو به شادی خانم کرد وگفت اداره آگاهی رو واسه همین موارد گذاشتن نه اینکه خودتون حکم صادر

 

کنید وهجوم ببرید سمت مجرم واینطور

 

بزنیدش میدونستید میتونه از شما شکایت کنه ؟

 

شادی خانم از خجالت سرشو پایین انداخت گفت ببخشید جناب سروان دست خودمون نبود حال خوبی نداشتیم.

 

افسر نگهبان گفت چیزی مصرف کردید؟

 

کبری خانم پرید وسط حرف افسر نگهبان وگفت نه به خدا جناب سروان این فالگیرلعنتی با تجویزش باعث شدحال

 

شوهرامون بدشه برای همین حال مناسبی

 

نداشتیم شوهر من فکر میکنه من هیتلرم .

 

افسر نگهبان که به زور جلو خندشو گرفته بود گفت تعریف کنید ببینم چی شده؟

 

شادی خانم گفت ما فکر میکردیم محبت شوهرامون نسبت به ما کم شده تصمیم گرفتیم بریم پیش فالگیرآخه فکر

 

میکردیم زیر سر شوهرامون بلند شده .

 

فالگیر هم یه مشت پودربهمون داد که بریزیم داخل غذای شوهرامون تا محبتشون زیاد شه بعد هم که دیگه اینطور

 

شدن.

 

افسر نگهبان با غیظ نگاهی بهشون انداخت وگفت آدم اینقدر خرافاتی؟خجالت آوره ؟آخه چرا ؟

 

  همه از خجالت سرشون رو پایین انداخته بودن .

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت هفتم

 

آقای گرجی پورگفت وا دختر بهت یاد ندادن با عمت اینطور صحبت نکنی بی تربیت؟

 

دردونه که از تعجب دهانش باز مونده بود گفت بابا چی گفتی؟الان؟

 

آقای گرجی پور نازی اومد وگفت خجالت بکش بابا تو صدا میکنی؟

 

دردونه گفت :وای خاک بر سرشدیم مامان بابا از دست رفت .وبلند داد زد مـــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــان؟

 

شادی خانم از تو آشپز خونه در حالی که ترسیده بود باعجله اومد گفت :

 

هان چیه  ترسیدم دختر این چه طرز صدا کردن قلبم اومد لوزوالمعدم ؟

 

دردونه آب دهنش قورت داد وگفت بابا.

 

شادی خانم گفت زهرمار نمیخواد ادای تو فیلمارو بیرون بیاری بابات که طوریش نیست سرمور گنده وایستاده داره

 

رقاصی میکنه مرد گنده بازیش گرفته .

 

دردونه گفت دِنَ دِه مادر من این حالتش طبیعی نیست مگه چی به خوردش دادی به من میگه به تو یاد ندادن با

 

عمت درست صحبت کنی؟

 

شادی خانم گفت :اوا خاک عالم صبر کن ببینم گرجی پور؟

 

آقای گرجی پور با نازبرگشت به سمتش وباز عشوه گفت بله عروس کاری داشتی؟

 

شادی خانم از ترس همونجا نقش زمین شد و گفت ای وای خاک عالم شوهرم از دست رفت حالا چه خاکی

 

توسرم بریزم .

 

دردونه که همونطوری دهانش بازمونده بود نظاره گر مامان باباش بود که یهو شادی خانم دادزدوگفت دِ دختر

 

 نمیبینی من فشارم افتاده برو یه آب قند بردار بیار .

 

دردونه که ترسیده بود از داد مامانش گفت ترسیدم .ورفت تا آب قند بیاره همین که گرفت نزدیک مادرش گرجی پور

 

با یه حرکت سریع از دستش قاپید وگفت

 

عروس سر بچه که داد نمیزنن وا هنوز یاد نگرفتی ؟وبعد یه سر همه لیوانو سر کشید وگفت این که آب لیمو

 

نداشت !

 

شادی خانم از شدت نگرانی دویدسمت گوشی وزیر لب غرولند کنان به زن فالگیر فش میداد ومیگفت الهی

 

 گور به گورشی فالگیر شوهرمو کشتی مگه دستم

 

بهت نرسه وشماره کبری خانم رو گرفت  که دید حال کبری خانم هم خوب نیست گفت کبری چی شده؟

 

کبری خانم:بد بخت شدم شادی جون بدبخت ،شوهرم از دست رفت .شادی خانم گفت منم بد بخت شدم

 

شوهرم منم از دست رفت فکرمیکنه خواهرشه .

 

کبری خانم گفت ای روله ای روله خوبه شوهره تو فکر میکنه  خواهرشه شوهر من که فکر میکنه جنگ جهانی

 

دومه ویه افسرآلمانیه .فکر میکنه من

 

هیتلرم مدام به من تعظیم میکنه ومیگه های هیتلر وقتی تو آشپز خونم به بچه ها میگه هیتلر تو آشپز خونست

 

 وای شوهرم از دست رفت چیکار کنیم شادی جون؟

 

شادی خان گفت اول باید ببینیم شوهرای بقیه هم به همین وضع دچار شدن یا فقط شوهرای ما دوتا بی نوا

 

اینطوری شدن بعد هم بریم سراغ اون فالگیر وحلق  آویزش کنیم تا دیگه این چیزها به ما نده فالگیر چش سفید .

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردر معروف قسمت ششم


آقای گرجی پور بعد از خوردن ناهار تشکر بسیار گرمی از همسرش کردوبه اتاقش رفت برای رسیدگی به کاراش برعکس دردونه اصلا لب به غذاش نزده بود

میترسید مادرش از پودرا به خوردش بده وقتی شادی خانم متوجه شد بشقاب رو جلو دردونه برداشت وچندتا قاشق ازاون خورد وگفت خیالت راحت بخور من

چیزی نریختم دردونه که خیالش راحت شد سمت مادرش رفت وگونه هاشو بوسید وبعد تند تند شروع به خوردن کرد مثل قحطی زده ها .

شادی خانم چشم غره ای بهش رفت و گفت وا دختر از قحطی اومدی؟

هنوز چند دقیقه ای از رفتن آقای گرجی پور به اتاقش بیشتر نگذشته بود که در اتاقش باز شد ودردونه ومادرش بادیدن چیزی که میدیدن  دهنشون باز موند کلا

فکشون اومد روزمین .

جناب گرجی پور درچارچوب در ایستاده بود اونم با چه وضعی؟ جناب گرجی پورلباس دکلته شادی خانم رو پوشیده بود وموهای طلائی مصنوعیش رو هم سرش

گذاشته بودحسابی خودش رو بزک دوزک کرده بود اونم باوسایل آرایش شادی خانم که حسابی روشون حساس شده بود .

شادی خانم که هم از کارشوهرش شوکه شده بود وهم دلخور از شوخی بی مزش وناراحت که به حریم شخصیش تجاوز کرده بود اشکش جاری شده بود

دردونه که بعد از تعجب بسیار از چهره ی خنده دار باش به زور جلو خندشو گرفته بود دیگه نتونست تحمل کنه وخودشو رها کرد وزد زیر خنده وقتی

چهره مادرشو دید که دیگه خندش بیشتر شد واز پشت باصندلی زمین خورد وباوجود درد شدیدی که داشت در کمرش هنوز میخندید .

جناب گرجی پورهمانطور که وایستاده بود دستاشو درهم گره کرده بود وچشماش رو باناز به هم میزدولباشو غنچه کرده بود وبعد با متانت فراوان در حالی

که با احتیاط فراوان وباسختی به خاطر کفشای پاشنه بلندی که پوشیده بود راه میرفت اومد رفت سمت ضبط واونو باز کرد وشروع به رقصیدن کرد وبه شکل

مزحک ومسخره ای میرقصید .دردونه بلند شد درحالی که کمرش به شدت درد میکرد هنوز میخندید به سمت باباش رفت گفت ایول ددی خیلی باحال بود

خیلی وقت بود اینقدر واینطور نخندیده بود خیلی باحال بود وکیف داشت خخخخخ بعد گفت مامی رو ببین اشکش در اومد خخخخخخخخخ.

شادی خانم روشو کرد روبه اونها گفت:ایـــــــــــــــــــــش هیچم خیلی هم بی مزه بود ودرحالی که اشکاشو پاک میکرد به حالت قهر روشو برگردوند وگفت

اصلا خوشم نیومد از این کارت زود برو لباسامو بیرون بیار بعد تمیز هم میشوریش  .

اما جناب گرجی پور نه به حرفای دخترش توجه داشت نه همسرش وهمینطور که داشت میرقصید به سمت در رفت دردونه که دید با وحشت فراوان به سمت

در رفت وگفت بابا کجا میری زشته همسایه ها شمارو بااین وضعیت ببینن اونوقت درمورد ما چی فکر میکنن گفتم شوخی جالبی بود اما نه اینکه دیگه تااین

حد که بری بیرون زشته .




۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت چهارم

سارا:مامی بریم سینما ؟

شادی خانم:نه دخترم کلی کار دارم خودت بادوستات برین

سارا:مثل بچه ها دهانش آویزان کردو گفت نوموخوام نوموخوام باید بیای .

شادی خانم:نه دخمل خوشگلم نمیتونم کلی کار دارم که باید انجام بدم .

سارا:باچه

ورفت گونه های مادرشو بوسید رفت تو اتاقش .

شرکت نخ ریسی گرجی پور

آقای گرجی پور درحالی که سمت پنجره بودمشغول صحبت باتلفن بود که آبدارچی شرکت با شربتی تگری وخنک وارد شد وگفت جناب رئیس شربت خنک 

آوردم براتون بفرمایید میل کنید تا گرم نشده .

آقای گرجی پوراشاره کرد که روی میز بذاره ومرخصش کرد .

منشی شرکت که دختری جوان وخوش برو رو بودوحسابی خودش را شبیه به رنگین کمان کرده بودپشت میزش نشسته بود ومشغول سوهان کشیدن به ناخونهایش

بود که با خارج شدن آبدارچی ازاتاق آقای گرجی پوربا ادا واطفار گفت پس برای من چیـــــــــــــــــــــ ؟

آبدارچی هم گفت شما فعلا به ناخوناتون برسین .

منشی؟ایــــــــــــــــــــــــــــــــــش خوب میرسم شربت نشه فراموش .

آبدارچی :خودت برو درست کن بخور واداشو بیرون آورد .

منشی :ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش میرم درست میکنم .

آبدارچی :میگم یه چیزی خانم منشی.

منشی باناز برگشت طرف آبدارچی وگفت :چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آبدارچی:لئوناردو داوینچی وقه قهه زد .

منشی:ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش

آبدارچی :شربت برای پوستتون خوب نیست .

منشی :ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش .

منزل آقای گرجی پور

شادی خانم داشت با دعا نویس وفالگیری تلفنی صحبت میکرد برای گرفتن نوبت  پس از تمام شدن صحبتش دردونه که حسابی کنجکاو شده بود که برای چی

مامانش وقت فالگیر ودعا نویس گرفته گفت مامی فالگیر واسه چی؟

شادی خانم:بابغض گفت بابات .

دردونه بانگرانی گفت پاپی چی؟

شادی خانم:بابات یه چندوقتی محبتش به من کم شده دیگه مثل قبل عشقولانه نیست واشکا شو پادستش پاک کرد .

دردونه از روی مبل پایین پرید وا همچین میگه بابات که فکر کردم نگو چی شده خوب نباشه فالگیر میخواد.

شادی خانم:آره که میخواد میترسم زیر سرش بلند شده باشه  قبلا هرروز عشقولی بود باهام لاو میترکوند الان نه همش میگه زن شده یه دفعه بگه به من عزیزم .

وبغضش ترکید وبعد ادامه داد مثل قبل .

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت سوم

مدرسه ی دردونه :

آقای گرجی پور که حسابی از خجالت عرق میریخت آروم آروم به سمت دفتر مدرسه می رفت هرچه به دفتر

نزدیکتر میشد قلبش به شدت میتپید گویی میخواست

از سینش بیرون بزنه  نزدیک دفتر که رسید صدای دادو بیداد خانم محسنی اورا میخکوب کرد ظاهرا داشت

سردانش آموزی دادو بیداد میکرد خواست به راهش

ادامه بده که یکی از دفتر مثل باد بیرون پریدو همزمان خودکاری از دفتر به بیرون پرتاب شد خوب که دقت کرد

دخترکی لاغر اندام بود که شیطنت از چهره اش میبارید

ولبخند موزیانه ای بر لب داشت با لباس فرم تنگی که پوشیده بود بیرون جست وبه آقای گرجی پورخورد کرد اما

آقای گرجی پور سریع خودش را کنار کشیدودخترک هم

جستی زدو فرار کرد وبه سمت حیاط دوید .آقای گرجی پور آب دهانش را قورت داد و درزدو وارد دفتر شد خانم

محسنی که روبش را سمت دیوار کرده بود واز عصبانیت

قرمز شده بود چون فکر میکرد باز آن دخترشروشیطون است با عصبانیت دادزد وبه سمت دختر روکرد چی میخواید

که آقای گرجی پوراز ترس 6متربه هوا پریدوبه

سمت در فرار که با مستخدم مدرسه که چای آورده بود برخورد کردوهردو نقش برزمین شدن واستکانهازمین خورد

وشکست  خانم محسنی که  چشمش به

آقای گرجی پور افتاد ومتوجه اشتباهش شده بود وحسابی شرمنده شده بود سریع به سمت آقای گرجی پور رفت

وعذر خواهی کرد وگفت حال شما خوبه ؟

طوریتون نشد شرمندم فکر کردم این دختره چشم سفیده اعصاب واسه ما نذاشته همین روزاست که اخراجش

کنم وباز بی خبر باعصبانیت داد زد برزویی

دختره چش سفید مگه گیرم نیفتید که بازگرجی پور ترسیدو 2متر به هوا پریدومستخدم مدرسه که بلندشده

بودوچونش درد میکردوداشت چونه هاشو میمالید

که باز کله گرجی پور خورد به چونش ودادش رفت هوا .

ای وای شکست شکست خانم محسنی شکست  .

خانم محسنی جیغ بلندی کشیدو گفت آقای ارجی کجاشکست کولی بازی در میاری پا شو ببینم از دست این

دانش آموزا بکشیم از دست تو هم بکشیم .

اقای ارجی گفت بابا شکست داغون شدم که باز خانم محسنی جیغ چنان تیزی کشید که پرده ی گوش

گرجی پور سوت کشید وسه متر به هوا پرید

فرار را بر قرار ترجیه دادوگفت ببشخید خانم محسنی الان سرشما شلوغه باشه برای یه روز دیگه میام پرونده

دخترمو میگیرم با اجازه ودر دلش گفت

الفرار .

آقای ارجی نیز که از جیغ خانم محسنی هم ترسیده بود وهم گیج شده بود از ترس به سمت در گریخت که به در

خوردو زمین افتاد باز بلند شدو رفت

بیرون .

خانم محسنی نیز که حسابی عصبانی بود اعصابش خرد خرد شده بود گفت خدایا منو بردار تا ازدست اینا یه نفس

راحت بکشم وزد زیر گریه .

منزل گرجی پور:

دردونه نشسته بود پای تی وی ومشغول بازی ایکس باکس بود.اون عاشق بازی فوتبال وکلا بازی های پسرونه بود

وتیم مورد علاقش هم ایتالیا بود

وغیر ممکن بود بازی فوتبال کنه وتیم دیگه ای غیر از ایتالیا رو انتخاب کنه اینقدر بازی کرده بود که دیگه حسابی

فول شده بود وتونسته بود تیم

برزیل رو گلبارون کنه دردونه که حسابی از بردش وبازیش راضی بود یه هورایی کشید و  خودشو واسه مامانش

لوس کرده گفت مامی شیلمو میالی؟

شادی خانم هم قربون صدقش رفت گفت چشم الان برای دخملم میارم میوه هم میخوای ؟دردونه که حسابی قند

تودلش آب شده بود گفت آله .



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت دوم

اتاق دردونه دوساعت بعد:

گرجی پور:سارا بلندشو ساعت 10شده.

سارا:یه غلتی زدو همین که چشمش به ساعت افتاد با عجله بلند شدو دهنشو با آستین لباسش پاک کردو

گفت چرا ....

که جناب گرچی پور نذاشت حرفشو کامل بزنه وبا عصبانیت گفت بادستمال پاک کن نه با آستینت نگاش کن دختر

گنده انگار بچه های سه ماهه (باحرص بخونید)

دردونه که از حرف پدرش دلش شکسته بود سریع اشک گلوله گلوله از چشماش سرازیر شد وبغضی گلوشو

گرفت و گفت پاپا .

گرجی پور که حسابی از دست دردونش حرصش گرفته بود اداشو بیرون آورد گفت پاپا.

با این حرف گرجی پوردردونه هق هقش بیشتر شدو با غیظ گفت مدرسم دیر شد چرا بیدارم نکردید ؟باعجله دنبال

جورابش گشت و گفت کو جورابم ؟

گرجی پور گفت تو جیبم ؟

دردونه :بابا(باگریه)

بعد که جورابشو کنار تختش دید خم شد واونارو برداشت پوشید گفت کو مقنعم ؟

گرجی پور:تو یخچال (باحرص)

دردونه :بابا (باگریه)

گرجی پورباز اداشو در آوردو گفت بابا وادامه  داد که زحمت نکشید شما از مدرسه اخراج شدید حکمش صبح

علی الطلوع رسید خیالتون راحت شد همینو

میخواستید نه الانم پاشو نمیخواد برای من فیلم بیای که خیلی مشتاق مدرسه ای وناراحتی که مدرست دیر

شده ؟

دردونه که هق هقش بیشتر شده بود باشدت گریه میکرد که شادی خانم اومد تو اتاق گفت چه خبرته مرد صدات

خونه رو برداشته هفت تا خونه اونورتر هم

صدات میاد وقتی چشمش به دردونش افتاد گفت چی شده  دخملم چرا گریه میکنی ؟

دردونم که مامانشو دید خودشو برای مامانش لوس کرد و به گریش افزودو گفت مامی وپرید بغل مامانش .

گرجی پور که نظاره گر رفتار بچه گانه دخترش بود گفت (باحرص)ولش کن دختر گنده خجالت نمیکشه  رفتارش

مثل دختر بچه هاست  همین کارارو میکنی

لوس میشه زن ؟ووقتی دید دردونه پرید بغل مامانش گفت بیا پایین خرس گنده ؟بغلش نکن زن پررو میشه .

دردونه گفت مامی میبینی پا پی دعوام میتنه ؟

گرجی پور که از اینطور حرف زدن دخترش خندش گرفته بود به زور جلو خودشو گرفته بود گفت خجالت بکش دختر ا

ین چه طرز صحبت کردنه ؟

شادی خانم که بغض و گریه ی دخترشو دیده بودگفت ولش کن بابات از چیز دیگه ای ناراحته میخواد خودشو تخلیه

کنه بهونه ای پیدا نکرده به تو گیر داده

بیا بریم صبحونه بدم بخوری دخمل خوشگلم .

دردونه روشو کرد سمت باباش وشکلکی براش بیرون آورد وسرشو گذاشت روشونه های مامانش ودماغشو با لباس

مامانش پاک کرد .

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام