دردونه که خیلی حوصلش سررفته بودرفت اتاق باباش ببینه چیکار میکنه وهمین که رفت از تعجب چشاش 4تاشد.

 

آقای گرجی پوریه دامن کوتاه همراه با تاپی که نزدیک بود از تنگی منفجربشه پوشیده بود.

 

دردونه نمیدونست بخنده یا گریه کنه  و اومد خودشو لوس کنه برای همین گفت عمه ژون نه به لوسلیت (روسری)

 

نه به دامن وتاپت بعدهم که نتونست خودشو

 

کنترل کنه واز خنده پخش زمین شد.

 

جناب گرچی پورگفت ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش دختر درست صحبت

 

کن حالمو به هم زدی  .واضافه کرد :مگه چشه؟

 

لباس به این خوشگلی؟!

 

دردونه: خنده رو لباش خشک شدوچهره درهم از اتاق باباش اومد بیرون ورفت تواتاقش ودرو از پشت قفل کرد .

 

مدرسه اسبق دردونه:

 

خانم محسنی مثل همیشه پشت میزش مشغول بررسی دفاتر بود که آقای ارجی وارد شد وپس از گذاشتن چای

 

 روی میزبه سمت خانم محسنی رفت البته باترس

 

ولرزوهمچون بید لرزان چون دیگه با جیغ های خانه خراب کن خانم محسنی کاملا آشنا هست .

 

باکمی فاصله از میز خانم محسنی ایستاد وبا ترس گفت خانم محسنی یک ساعتی مرخصی میخوام .

 

خانم محسنی سرشو بالا اوردوعینکشو از روی چشماش جابه جا کردویه نگاه غضبناک به آقای ارجی کردو گفت

 

مرخصی میخوای واسه چی؟

 

آقای ارجی با لکنت زبان گفت قسط دارم خانم محسنی.

 

خانم محسنی:بسیار خوب نیم ساعت بهت مرخصی میدم سریع برو برگرد.

 

آقای ارجی:خانم محسنی نیم ساعت که فقط طول میکشه من از مدرسه برم بیرون .

 

خانم محسنی از اون نگاه های خشمناک به آقای ارجی کردو گفت همین که گفتم .

 

آقای ارجی هم باناراحتی گفت اصلا مهم نیست مرخصی نمیخوام ورفت بیرون وسینی چای راهم باخودش برد که خانم

 

محسنی داد زد چای رو کجا میبری؟

 

آقای ارجی گفت خودتون برید بریزیدواز دفتر بیرون رفت .