اعتراف میکنم من یه دوست دوران راهنمایی و دبیرسان داشتم که اسمش مجتبی رحمانی بود و من بشدت ازش بدم می اومد و اولین باری که وبلاگت رو دیدم اسم رحمانی اومد فکر کردم تو اونی و همش ازت متنفر بودم
البته بعدش که فهمیدم تو اصلا نمیتونی اون باشی متوجه خوب بودنت شدم
نمیدونم والا!! کلا تو جمع و مهمونی و اینا عذاب میکشم اصلا بدن درد میگیرم! :( ! از جاهای شلوغ و فشرده هم فاصله میگیرم... تو حرما از دور زیارت میکنم... تو مترو اگه حال داشته باشم پله معمولی رو ترجیح میدم!...