السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

ضامن آهو رضا

سلام صبح فردا عازم مشهد الرضا هستم وبه پابوس آقا می روم نائب الزیاره همه دوستان خوبم به ویژه برادر زیتون وبرادر قدح هستم .

 

ان شاالله قسمت همه دوستان بشه .

 

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

میلیاردر معروف قسمت آخر

خانم محسنی طبق معمول همیشگی مشغول رسیدگی به کارهای دفتری بود که صدای تق تق در اورا از حال خود بیرون آورد.

 

سرش را بالاکرد ودید دختر جوانی بلند بالاوچادری باچهره ولبخندی دلنشین در قالب در جا گرفته .

 

همانطور که خانم محسنی محو تماشای چهره دلنشین دختر بود دختر گفت اجازه هست؟

 

خانم محسنی گفت بله بله بفرمایید.

 

دختر نزدیکتر امدو دستش را به سمتش دراز کرد وگفت سلام رضایی هستم زهرا رضایی .

 

خانم محسنی دستش را به گرمی فشردوگفت محسنی هستم آزاده محسنی .

 

دختر گفت بله بله خانم محسنی من خوب شمارو میشناسم.

 

خانم محسنی گفت واقعا؟

 

خانم رضایی:بالبخندی گفت واقعا

 

خانم محسنی:دخترم چه کمکی از من برمیاد.

 

خانم رضایی:من مدیرمدرسه جدیدالتاسیس اقبال هستم .

 

خانم محسنی که از تعجب دهانش باز مانده بود گفت اصلا باورش برایم سخته .

 

خانم رضایی با تعجب گفت چرا؟؟

 

خانم محسنی:آخه هنوز خیلی جونید اصلا بهتون نمیاد.وبعد اضافه کرد پیشنهاد میکنم از مدیریت انصراف

 

بدید چون واقعا کاری سخت وطاقت فرساست دیوونتون

 

میکنن باور کنیدمن دیگه طاقت ندارم دلم میخواد زود بازنشست بشم واز دست این دانش اموزها راحت بشم.

 

خانم رضایی:اصلا برعکس من عاشق مدیریت هستم عشقم مدیریت هست وباعشق کارمو شروع

 

کردم وادامه هم میدم تاحالا هم راضی بودم وهیچ مشکلی

 

هم ندارم.

 

خانم محسنی عینکش رو از روی چشماش جابه جا کردوباتعجب گفت واقعا؟؟

 

خانم رضایی لبخندی زدو گفت واقعا.

 

خانم رضایی ادامه داد وگفت شنیدم یه دانش آموزی اخراجی داشتید.

 

خانم محسنی عینکش رو جابه جا کردو پوفی کردو گفت آره دردونه

 

خانم رضایی با تعجب گفت دردونه؟؟

 

خانم محسنی:بله البته دردونه اسمش نیست اسمش سارا هست سارا گرجی پورچون یه دونه و

 

عزیز نازی وناز پروردست بهش میگن دردونه .

 

خانم رضایی گفت گرجی پوراین فامیل برام خیلی آشناست.

 

خانم محسنی گفت بله گرجی پور همون میلیباردر معروف

 

خانم رضایی:آره درسته گفتم برام آشناست .راستی چرا معروف این معروفیتش بابت چی هست؟

 

خانم محسنی:ازروی صندلیش جابه جاشدوگفت خدابده شانس این جناب گرجی پور یه زمانی مثل ما

 

بوده یه کارمند ساده که یه شبه یه ارث گنده بهش میرسه.

 

خانم رضایی گفت ای بابا خانم محسنی اینقدر حسادت نکنید واینطور نگیدمن اصولا به این حرفهایی

 

مثل شانس وبخت واقبال اینمقولات اعتقادی ندارم .

 

وبعداضافه کردارث؟اچطوری؟ازطرف کی؟

 

خانم محسنی گفت نمیدونم کسی هم نمیدونه فقط شنیدم یه ارث گنده بهش رسیده از کی وچطوری

 

دیگه نمیدونم .

 

خانم رضایی گفت باشه مهم نیست  اصلا چطوری اصلا به ما چه من از روی کنجکاوی پرسیدم کلی از

 

مسئله اصلی که داشتیم درموردش حرف میزدیم پرت

 

شدیم .واضافه کرد بله داشتم میگفتم من اومدم به قول شما دردونه یا همون سارا گرجی پوردختر میلیاردر

 

معروف رو به مدرسم ببرم وثبت نامش کنم .

 

خانم محسنی سریع گفت وای نه این کارو نکنی ها بام بام بام  این دخترو هیشکی حاظر نیست تو مدرسش

 

ثبت نام کنه آخه اصلا مدرسه بیا نیست که هروقت هم

 

میادازمدرسه جیم میشه همه معتقدن اگه این بره مدرسش امتیاز مدرسش کلی پایین میاد ثبت نامش

 

نکنی ها امتیاز مدرست میاد پایین.

 

خانم رضایی گفت اما من چنین اعتقادی ندارم امتیاز مدرسم هم پایین نمیاد اگه هم بیاد اصلا برام مهم نیست

 

 

من معتقدم که باید به این جور دانش اموزها زمان

 

وفرصت داد تا از این حالت بیرون بیان اگه بخوایم بهشون فرصت ندیم وجلوشون در بیایم بیشتر لجبازی میکنن .

 

خانم محسنی بایه حالت قهر مانند کفت هرطور راحتید ومایلید من بهتون هشدار دادم خود دانید .

 

خانم رضایی بالبخندی گفت از هشدارتون ممنون ولی من پشیمون نمیشم دانش اموزهای من همه استثنایی

 

هستند یعنی یه کسایی مثل دردونه از مدرسه فراری

 

اما من همشون رو درس خون کردم ودردونه هم درس خون  میکنم.

 

پایان

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

میلیاردرمعروف قسمت یازدهم

صبح روز بعدآقای گرجی پوراز خواب بلندشدوبه نانوایی رفت ونان تازه همراه باکره ومربا خرید ودسته گل قشنگی

 

هم برای همسرش خرید وبه خانه برگشت

 

سریع میز صبحانه را آماده کردوچای نیز دم کرد بعدبه اتاق مهمان رفت تا شادی خانم را بیدار کند.

 

گرجی پور:حاج خانم ظهرشدا شما نمیخواید به ماصبحانه بدید؟

 

شادی خانم غلطی زدو گفت اینقدر حالم بده که صداش مدام توگوشمه .

 

آقای گرجی پور گفت حالت خیلی هم خوبه منم همسرت پاشو.

 

شادی خانم بلندشد وبه آقای گرجی پورنگاه کردو گرجی پور؟نه توهمه اون که بالباسهای من تو اتاق خوابه وفکر

 

میکنه خواهرشه .

 

نخیر خودم هستم همسرت؟

 

شادی خانم:نههههههههههههههههه باورم نمیشه؟من خواب میبینم؟وچشماشو مالید .نه خواب نیستم بیدارم .

 

وبا جیغ دخترشو صدا کرد

 

شادی خانم:دردونهههههههههههههههه دردونهههههههههههههههههههه

 

ساراکه باصدای مامانش از خواب پریده بود وهنوزخواب آلود بود باعجله از اتاقش اومد سمت اتاق مهمان

 

درحالی که به در مبل تلوزیون میخورد تلو تلو خوران

 

اومدتو اتاق وخمیازه کشون گفت هان مامان چیه؟

 

شادی خانم باابرو به شوهرش اشاره کرد.

 

دردونه به سمت باباش نگاه کرد وشانه اش را بالاانداخت وگفت عه عمه خانم الان لباسهای بابا رو پوشیده و

 

بعد انگار ازخواب بیدار شده باشه گفت بابا خوبی؟

 

آقای گرجی پور گفت بله دخترم خوبم.

 

کی خوب شدید؟

 

آقای گرجی پور گفت از اولشم خوب بودم وفقط داشتم حال مامانتو جا میاوردم تا دیگه پیش فالگیر نره وهرچی

 

رسید به خورد من بدبخت بده.

 

شادی خانم گفت چی؟خوب بودی؟نقش بازی میکردی؟بعد باعصبانیت لنگ دمپایشو برداشت وآقای گرجی پور رو

 

دنبال کرد لباسهای منو میپوشی مگه دستم بهت

 

نرسه .آقای گرجی پور ضمن فرار گفت مقصر خودت بودی

 

شادی خانم هم با حرص دمپایی رو به سمتش پرتاب کرد که به در خورد.

 

آقای گرجی پور گفت خوبه که نشونه گیریت خوب نیست وگرنه سرو صورتمون هرروز داغون بود .

 

نزدیک آشپزخانه آقای گرجی پور ایستاد ووقتی شادی خانم باعصبانیت به سمتش آومد سریع دسته گل رو

 

گرفت جلوش وگفت باعشق.

 

شادی خانم که حسابی غافلگیر شده بود وحسابی خوشحال شده بود واز

 

شادی درپوست خودش نمیگنجید.

 

دردونه که از در اتاق نظاره گرشون بوددستاشو به هم زدوگفت وای چه رمانتیک .

 

همانطور که مشغول صبحانه خوردن بود دردونه گفت بابا از کجا فهمیدی حالا؟

 

آقای گرجی پور گفت ماجراها داره وشروع به شرح ماجرا کرد.

 

گفت یک روز قبل از حادثه حسین آقا که سویچ ماشینشو جا گذاشته بود برمیگرده کلیدشو برداره که متوجه

 

صحبت کبری خانم با مادرت میشه که درمورد رفتن

 

پیش فالگیر بوده پس خوب میشه گوش میده وسریع به ما خبر میده وماهم نقشه کشیدیم که یه درس

 

اساسی بهشون بدیم که دیگه هوس رفتن پیش فالگیر نکنن.

 

دردونه متحیر گفت شما شما که غذارو تا آخربا ولع خوردین چیزیتون نشد؟

 

آقای گرجی پور گفت نه نخوردیم چشم زنامونو که دور دیدیم سریع غذارو ریختیم دورواز نو کشیدیم.

 

دردونه با خنده گفت آهان ایول آورین به بابا دمت گرم خوب حالشونو گرفتید.

 

شادی خانم با اخم یه نگاه به دردونه کرد وبالگد به پاهاش کوفت.

 

دردونه از درد به خود پیچید گفت وای پام مامان پامو شکوندی چرا میزنی.

 

شادی خانم گفت حقته .

 

آقای گرجی پور گفت چیکار داری دخترمو چرا میزنیش.

 

شادی خانم بااخم روشو اونور کردباحالت قهر

 

آقای گرجی پور نازشوکشید وگفت خوب توهم حالازود قهر میکنی بیا دیگه بچست یه چیزی میگه شما

 

ببخشید منم اشتباه کردم خوبه؟

 

شادی خانم گفت نمیخوام وروشو اونوتر کرد.آقای گرجی پور لقمه ای گرفت وبه طرف شادی خانم گرفت وگفت

 

آشتی؟

شادی خان لبخندی زدولقمه را گرفت وگفت آشتی.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

نون داغ اول صبح

نون داغ اول صبح حال میده،زیادفکر نکنید خواستم ازخواب بیدارتون کنم.[نیشخند][زبان] :دی خخخخخخخخ

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

میلیاردرمعروف قسمت دهم

منزل آقای گرجی پور:

 

شادی خانم که ازکلانتری برگشت که دردونرو پای تیوی دید دردونه با دیدن مامانش سریع بلند شدو پرید بغل

 

مامانش وسلام کرد وبعد گفت:

 

مامی بلای تفلدم میتای تیچار تنی؟

 

شادی خانم هم خیلی آروم گذاشتش پاین و گفت یه بالا بالا میخرم که با هم کار کنیم!

 

دردونه: :ا

 

شادی خانم :  : )))))))))

 

دردونه اخماشو تو هم کرد رفت تو اتاقش .شادی خانم رفت ببین شوهرش چیکار میکنه همین که در اتاقو بازکرد

 

ولباسهای نازنینشو تن شوهرش دید

 

چنان قشقرقی راه انداخت که نگو که دردونه از اتاقش پرید بیرون گفت چی شده مامان چرا دادوبیدادمیکنی؟

 

شادی خانم:مگه نمیبینی لباسهای نازنینمو پوشیده؟

 

دردونه گفت مامان خانم به همین زودی فراموش کردی این همین بلایی هست که خودت سرش آوردی ها .

 

آقای گرجی پور که از جیغ و دادهای ناگهانی خانمش حسابی ترسیده بود وقالب رو تهی کرده بود از ترس

 

سرجاش تکون نمیخورد.

 

شادی خانم که خون خونش رو میخورد باحرص از اتاق رفت بیرون .این حوادث چندروزه حسابی ریخته بودش به

 

هم .اول که اخراجهای پی در پی دخترش

 

از مدرسه بعد هم که شوهرش وبعد هم کلانتری دیگه حسابی داغون شده بود ونمیدونست چیکار کنه .

 

دردونه پوفی کشیدو به اتاقش برگشت وآقای گرجی پور نفس راحتی کشیدو گفت آخ جون وضعیت سفید شد ودر

 

اتاقشو بست ورفت لباسهای تنگ وترشی رو

 

که پوشیده بود بیرون آورد وخزید تو تختش و گفت اخیش راحت شدم چی بود این لباسها عرصه برمن تنگ شده

 

بود نمیدونم این دخترا چطور این لباسهارو

 

میپوشن .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

میلیاردرمعروف قسمت نهم

دردونه که خیلی حوصلش سررفته بودرفت اتاق باباش ببینه چیکار میکنه وهمین که رفت از تعجب چشاش 4تاشد.

 

آقای گرجی پوریه دامن کوتاه همراه با تاپی که نزدیک بود از تنگی منفجربشه پوشیده بود.

 

دردونه نمیدونست بخنده یا گریه کنه  و اومد خودشو لوس کنه برای همین گفت عمه ژون نه به لوسلیت (روسری)

 

نه به دامن وتاپت بعدهم که نتونست خودشو

 

کنترل کنه واز خنده پخش زمین شد.

 

جناب گرچی پورگفت ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش دختر درست صحبت

 

کن حالمو به هم زدی  .واضافه کرد :مگه چشه؟

 

لباس به این خوشگلی؟!

 

دردونه: خنده رو لباش خشک شدوچهره درهم از اتاق باباش اومد بیرون ورفت تواتاقش ودرو از پشت قفل کرد .

 

مدرسه اسبق دردونه:

 

خانم محسنی مثل همیشه پشت میزش مشغول بررسی دفاتر بود که آقای ارجی وارد شد وپس از گذاشتن چای

 

 روی میزبه سمت خانم محسنی رفت البته باترس

 

ولرزوهمچون بید لرزان چون دیگه با جیغ های خانه خراب کن خانم محسنی کاملا آشنا هست .

 

باکمی فاصله از میز خانم محسنی ایستاد وبا ترس گفت خانم محسنی یک ساعتی مرخصی میخوام .

 

خانم محسنی سرشو بالا اوردوعینکشو از روی چشماش جابه جا کردویه نگاه غضبناک به آقای ارجی کردو گفت

 

مرخصی میخوای واسه چی؟

 

آقای ارجی با لکنت زبان گفت قسط دارم خانم محسنی.

 

خانم محسنی:بسیار خوب نیم ساعت بهت مرخصی میدم سریع برو برگرد.

 

آقای ارجی:خانم محسنی نیم ساعت که فقط طول میکشه من از مدرسه برم بیرون .

 

خانم محسنی از اون نگاه های خشمناک به آقای ارجی کردو گفت همین که گفتم .

 

آقای ارجی هم باناراحتی گفت اصلا مهم نیست مرخصی نمیخوام ورفت بیرون وسینی چای راهم باخودش برد که خانم

 

محسنی داد زد چای رو کجا میبری؟

 

آقای ارجی گفت خودتون برید بریزیدواز دفتر بیرون رفت .

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت هشتم

شادی خانم لباس پوشید که بره سراغ فالگیر بادوستاش که دید دردونه هم لباس پوشیده منتظر وایستاده گفت

 

شما کجا ؟

 

دردونه گفت منم میام .

 

شادی خانم:لازم نکرده تو بمون همینجا مواظب بابات باش یه وقت نره بیرون آبرو ریزی میشه .

 

دردونه خودشو لوس کرد وگفت نوموخوام منم مویام .

 

شادی خانم قولی بازی در اورد باجیغ جیغ گفت لازم نکرده بتمرگ همینجا اینقدر هم لوس بازی

 

درنیاردرست هم صحبت کن .

 

دردونه اخماشو تو هم کشید وگفت من میترسم خب.

 

شادی خانم گفت از چی میترسی لولوخورخوره؟یا اژدهای هفت سر؟همین خونه ای هست که همیشه تنهای

 

تنها میموندی .درثانی بابات هم که اینجا هست.

 

دردونه گفت خوب دِهمین ازبابا میترسم.

 

شادی خانم گفت ساکت مگه بابات لولوخورخورست؟

 

دردونه گفت فعلا که از لولوخور خورم ترسناکتر شده .تبدیل شده به عمه خانم با هله هوله هایی که به خوردش

 

دادید.

 

شادی خانم گفت :ایــــــــــــــــــــــــش دیگه به روم نیار همین که گفتم همینجا میشینی تا من برگردم ورفت

 

بیرون درهم پشت سرش قفل کرد .دردونه باجیغ

 

گفت درو چرا قفل میکنی؟

 

شادی خانم گفت میترسم یه وقت عمه خانم فرار کنن.

 

دردونه:وا؟

 

طبق قرارش بادوستان همه اومده بودن جلومقر فالگیر منتظر رئیسشون یعنی شادی خانم بودن شادی خانم از

 

تاکسی پیاده شد وبه گروه پیوست وباهم به داخل

 

رفتن وحمله ورشدن به سمت اتاق فالگیرسالن هم پر از زنهای خرافاتی مثل شادی خانم ودوستانش بود که

 

منشی فالگیربه سمتشون اومدکه کبری خانم یه مشت

 

حوالش کرد که نقش زمین شدوهمه با هم ریختن سرفالگیر حالا بزن کی نزن .گیس وگیس کشی بود که نگو .

 

عده ای ازمشتری های فالگیر که اوضاع روپس دیدن فراررو بر قرارترجیح دادن عده ای هم موندن تا ببینن جریان

 

چی بوده .

 

اداره آگاهی :

 

همه زنها ریخته بودن توهم مثل جیر جیرک وهرکسی یه چیزی میگفت افسر نگهبان هم گوشاشو گرفته بود که

 

دیگه قات زد وداد زد ساکت یکی یکی ؟

 

که همه ساکت شدن .

 

فالگیر گفت جناب سروان من از این خانم ها شکایت دارم یه هو ریختن تو اتاق من ومنو کتک زدن حالا نزن کی

 

بزن .

 

افسر نگهبان ساکت همه آتیشا از گور شما بلند میشه خجالت نمیکشید بساط جادو جنبل راه انداختی .

 

فالگیر گفت جادو جنبل کجا بود جناب سروان من کار مفید میکنم بده دارم آمار طلاق رو پایین میارم اگه محبت اینا

 

 به شوهراشون رو زیاد میکنم امار طلاق رو

 

پایین میارم اینا نمیدونم چی مصرف میکنن که شوهراشون ازشون عاصی هستند صورت منو ببین وای به حال

 

شوهرای بدبختشون .

 

افسرنگهبان داد زد ساکت رستمی بگو بیان اینو ببرن بازداشتگاه .

 

افسر نگهبان رو به شادی خانم کرد وگفت اداره آگاهی رو واسه همین موارد گذاشتن نه اینکه خودتون حکم صادر

 

کنید وهجوم ببرید سمت مجرم واینطور

 

بزنیدش میدونستید میتونه از شما شکایت کنه ؟

 

شادی خانم از خجالت سرشو پایین انداخت گفت ببخشید جناب سروان دست خودمون نبود حال خوبی نداشتیم.

 

افسر نگهبان گفت چیزی مصرف کردید؟

 

کبری خانم پرید وسط حرف افسر نگهبان وگفت نه به خدا جناب سروان این فالگیرلعنتی با تجویزش باعث شدحال

 

شوهرامون بدشه برای همین حال مناسبی

 

نداشتیم شوهر من فکر میکنه من هیتلرم .

 

افسر نگهبان که به زور جلو خندشو گرفته بود گفت تعریف کنید ببینم چی شده؟

 

شادی خانم گفت ما فکر میکردیم محبت شوهرامون نسبت به ما کم شده تصمیم گرفتیم بریم پیش فالگیرآخه فکر

 

میکردیم زیر سر شوهرامون بلند شده .

 

فالگیر هم یه مشت پودربهمون داد که بریزیم داخل غذای شوهرامون تا محبتشون زیاد شه بعد هم که دیگه اینطور

 

شدن.

 

افسر نگهبان با غیظ نگاهی بهشون انداخت وگفت آدم اینقدر خرافاتی؟خجالت آوره ؟آخه چرا ؟

 

  همه از خجالت سرشون رو پایین انداخته بودن .

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت هفتم

 

آقای گرجی پورگفت وا دختر بهت یاد ندادن با عمت اینطور صحبت نکنی بی تربیت؟

 

دردونه که از تعجب دهانش باز مونده بود گفت بابا چی گفتی؟الان؟

 

آقای گرجی پور نازی اومد وگفت خجالت بکش بابا تو صدا میکنی؟

 

دردونه گفت :وای خاک بر سرشدیم مامان بابا از دست رفت .وبلند داد زد مـــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــان؟

 

شادی خانم از تو آشپز خونه در حالی که ترسیده بود باعجله اومد گفت :

 

هان چیه  ترسیدم دختر این چه طرز صدا کردن قلبم اومد لوزوالمعدم ؟

 

دردونه آب دهنش قورت داد وگفت بابا.

 

شادی خانم گفت زهرمار نمیخواد ادای تو فیلمارو بیرون بیاری بابات که طوریش نیست سرمور گنده وایستاده داره

 

رقاصی میکنه مرد گنده بازیش گرفته .

 

دردونه گفت دِنَ دِه مادر من این حالتش طبیعی نیست مگه چی به خوردش دادی به من میگه به تو یاد ندادن با

 

عمت درست صحبت کنی؟

 

شادی خانم گفت :اوا خاک عالم صبر کن ببینم گرجی پور؟

 

آقای گرجی پور با نازبرگشت به سمتش وباز عشوه گفت بله عروس کاری داشتی؟

 

شادی خانم از ترس همونجا نقش زمین شد و گفت ای وای خاک عالم شوهرم از دست رفت حالا چه خاکی

 

توسرم بریزم .

 

دردونه که همونطوری دهانش بازمونده بود نظاره گر مامان باباش بود که یهو شادی خانم دادزدوگفت دِ دختر

 

 نمیبینی من فشارم افتاده برو یه آب قند بردار بیار .

 

دردونه که ترسیده بود از داد مامانش گفت ترسیدم .ورفت تا آب قند بیاره همین که گرفت نزدیک مادرش گرجی پور

 

با یه حرکت سریع از دستش قاپید وگفت

 

عروس سر بچه که داد نمیزنن وا هنوز یاد نگرفتی ؟وبعد یه سر همه لیوانو سر کشید وگفت این که آب لیمو

 

نداشت !

 

شادی خانم از شدت نگرانی دویدسمت گوشی وزیر لب غرولند کنان به زن فالگیر فش میداد ومیگفت الهی

 

 گور به گورشی فالگیر شوهرمو کشتی مگه دستم

 

بهت نرسه وشماره کبری خانم رو گرفت  که دید حال کبری خانم هم خوب نیست گفت کبری چی شده؟

 

کبری خانم:بد بخت شدم شادی جون بدبخت ،شوهرم از دست رفت .شادی خانم گفت منم بد بخت شدم

 

شوهرم منم از دست رفت فکرمیکنه خواهرشه .

 

کبری خانم گفت ای روله ای روله خوبه شوهره تو فکر میکنه  خواهرشه شوهر من که فکر میکنه جنگ جهانی

 

دومه ویه افسرآلمانیه .فکر میکنه من

 

هیتلرم مدام به من تعظیم میکنه ومیگه های هیتلر وقتی تو آشپز خونم به بچه ها میگه هیتلر تو آشپز خونست

 

 وای شوهرم از دست رفت چیکار کنیم شادی جون؟

 

شادی خان گفت اول باید ببینیم شوهرای بقیه هم به همین وضع دچار شدن یا فقط شوهرای ما دوتا بی نوا

 

اینطوری شدن بعد هم بریم سراغ اون فالگیر وحلق  آویزش کنیم تا دیگه این چیزها به ما نده فالگیر چش سفید .

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

هتل آسمان پلاسکویی دیگر در شیراز

آتش سوزی در هتل آسمان شیراز از صبح امروز .






۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

شهادت امام جواد (ع) تسلیت باد...

 

 

 

 

 

 

مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ أعْیَتْهُ الْمَصادِرُ

هرکس موقعیت شناس نباشد جریانات، او را مى‌رباید و هلاک خواهد شد.

بحار‌الانوار، ج۶۸، ص  ۳۴۰

 

امام جواد (ع)

 

منبع حدیث :باشگاه خبرنگاران جوان

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام