منزل آقای گرجی پور:

 

شادی خانم که ازکلانتری برگشت که دردونرو پای تیوی دید دردونه با دیدن مامانش سریع بلند شدو پرید بغل

 

مامانش وسلام کرد وبعد گفت:

 

مامی بلای تفلدم میتای تیچار تنی؟

 

شادی خانم هم خیلی آروم گذاشتش پاین و گفت یه بالا بالا میخرم که با هم کار کنیم!

 

دردونه: :ا

 

شادی خانم :  : )))))))))

 

دردونه اخماشو تو هم کرد رفت تو اتاقش .شادی خانم رفت ببین شوهرش چیکار میکنه همین که در اتاقو بازکرد

 

ولباسهای نازنینشو تن شوهرش دید

 

چنان قشقرقی راه انداخت که نگو که دردونه از اتاقش پرید بیرون گفت چی شده مامان چرا دادوبیدادمیکنی؟

 

شادی خانم:مگه نمیبینی لباسهای نازنینمو پوشیده؟

 

دردونه گفت مامان خانم به همین زودی فراموش کردی این همین بلایی هست که خودت سرش آوردی ها .

 

آقای گرجی پور که از جیغ و دادهای ناگهانی خانمش حسابی ترسیده بود وقالب رو تهی کرده بود از ترس

 

سرجاش تکون نمیخورد.

 

شادی خانم که خون خونش رو میخورد باحرص از اتاق رفت بیرون .این حوادث چندروزه حسابی ریخته بودش به

 

هم .اول که اخراجهای پی در پی دخترش

 

از مدرسه بعد هم که شوهرش وبعد هم کلانتری دیگه حسابی داغون شده بود ونمیدونست چیکار کنه .

 

دردونه پوفی کشیدو به اتاقش برگشت وآقای گرجی پور نفس راحتی کشیدو گفت آخ جون وضعیت سفید شد ودر

 

اتاقشو بست ورفت لباسهای تنگ وترشی رو

 

که پوشیده بود بیرون آورد وخزید تو تختش و گفت اخیش راحت شدم چی بود این لباسها عرصه برمن تنگ شده

 

بود نمیدونم این دخترا چطور این لباسهارو

 

میپوشن .