آقای گرجی پور بعد از خوردن ناهار تشکر بسیار گرمی از همسرش کردوبه اتاقش رفت برای رسیدگی به کاراش برعکس دردونه اصلا لب به غذاش نزده بود
میترسید مادرش از پودرا به خوردش بده وقتی شادی خانم متوجه شد بشقاب رو جلو دردونه برداشت وچندتا قاشق ازاون خورد وگفت خیالت راحت بخور من
چیزی نریختم دردونه که خیالش راحت شد سمت مادرش رفت وگونه هاشو بوسید وبعد تند تند شروع به خوردن کرد مثل قحطی زده ها .
شادی خانم چشم غره ای بهش رفت و گفت وا دختر از قحطی اومدی؟
هنوز چند دقیقه ای از رفتن آقای گرجی پور به اتاقش بیشتر نگذشته بود که در اتاقش باز شد ودردونه ومادرش بادیدن چیزی که میدیدن دهنشون باز موند کلا
فکشون اومد روزمین .
جناب گرجی پور درچارچوب در ایستاده بود اونم با چه وضعی؟ جناب گرجی پورلباس دکلته شادی خانم رو پوشیده بود وموهای طلائی مصنوعیش رو هم سرش
گذاشته بودحسابی خودش رو بزک دوزک کرده بود اونم باوسایل آرایش شادی خانم که حسابی روشون حساس شده بود .
شادی خانم که هم از کارشوهرش شوکه شده بود وهم دلخور از شوخی بی مزش وناراحت که به حریم شخصیش تجاوز کرده بود اشکش جاری شده بود
دردونه که بعد از تعجب بسیار از چهره ی خنده دار باش به زور جلو خندشو گرفته بود دیگه نتونست تحمل کنه وخودشو رها کرد وزد زیر خنده وقتی
چهره مادرشو دید که دیگه خندش بیشتر شد واز پشت باصندلی زمین خورد وباوجود درد شدیدی که داشت در کمرش هنوز میخندید .
جناب گرجی پورهمانطور که وایستاده بود دستاشو درهم گره کرده بود وچشماش رو باناز به هم میزدولباشو غنچه کرده بود وبعد با متانت فراوان در حالی
که با احتیاط فراوان وباسختی به خاطر کفشای پاشنه بلندی که پوشیده بود راه میرفت اومد رفت سمت ضبط واونو باز کرد وشروع به رقصیدن کرد وبه شکل
مزحک ومسخره ای میرقصید .دردونه بلند شد درحالی که کمرش به شدت درد میکرد هنوز میخندید به سمت باباش رفت گفت ایول ددی خیلی باحال بود
خیلی وقت بود اینقدر واینطور نخندیده بود خیلی باحال بود وکیف داشت خخخخخ بعد گفت مامی رو ببین اشکش در اومد خخخخخخخخخ.
شادی خانم روشو کرد روبه اونها گفت:ایـــــــــــــــــــــش هیچم خیلی هم بی مزه بود ودرحالی که اشکاشو پاک میکرد به حالت قهر روشو برگردوند وگفت
اصلا خوشم نیومد از این کارت زود برو لباسامو بیرون بیار بعد تمیز هم میشوریش .
اما جناب گرجی پور نه به حرفای دخترش توجه داشت نه همسرش وهمینطور که داشت میرقصید به سمت در رفت دردونه که دید با وحشت فراوان به سمت
در رفت وگفت بابا کجا میری زشته همسایه ها شمارو بااین وضعیت ببینن اونوقت درمورد ما چی فکر میکنن گفتم شوخی جالبی بود اما نه اینکه دیگه تااین
حد که بری بیرون زشته .