قشنگترین جمله ای رو که شنیدی ودلت میخواست به همه بگیش چی بود؟
قشنگترین جمله ای رو که شنیدی ودلت میخواست به همه بگیش چی بود؟
وقتی خوشحال هستی،قول نده!
وقتی عصبانی هستی،جواب نده!
وقتی ناراحت هستی،تصمیم نگیر!
سلام دوستان یه نصیحت و راهنمایی برادرانه براتون دارم به هیچ وجه عکسای شخصیتون رو توی دنیای مجازی و صفحات مجازی نذارید چون مثل آب خوردن کپی میکنن و حتی میدزدن و چه سواستفاده ها که نمیکنن اینو نگو که مخاطبای من همه دخترن چون ممکنه یکی از همین دخترا بدتر از یه پسر سرت بیاره .عکسارو بر میدارن و تو صفحات مستهجن به نمایش میذارن و هزارتا چرت و پرت مینویسن
زیرش و خیلی ها هم میان چه حرفها که نمیذارن بعد شما هم خبر نداری کی با خبر میشی که این عکس شما پخش شده و یا یه آشنا دیده حالا تا شما بخوای ثابت کنی که قربانی شده دیگه کار از کار گذشته یا خیلی راحت با دزدیدن عکس شما اخاذی میکنند .پس خوب دقت کنید وعکساتون رو توی صفحات مجازی و دنیای مجازی نذارید.خصوصا شما خانوما.
روی شانه های پاییز زدم تا حالش را بپرسم ،ناگاه ریخت!!
گاهی پرسیدن حال ، چه دردهایی را زنده می کند !
ازکاسبی پرسیدند:چگونه دراین کوچه پرت وبی عابرکسب روزی می کنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا که در هرسوراخی باشم پیدایم می کند ،چگونه فرشته روزی اش مرا گم می کند.
منبع:یک قطره زندگی مجله خانواده سبز.
میگن سالی که خوب باشه از بهارش پیداست.سال نود وهشت سال بسیار بدی بود با اتفاقات بد آغاز شد دلمون خوش بود که سال نود و نه میاد اوضاع خوب میشه که این کرونای لعنتی نذاشت حالا هم که اتفاقات بد پشت بد هر روز میبینیم بعضی از دوستان اتفاقات بد داره براشون پیش میاد آخه چرا ؟چرا بایداین اتفاقات بیفته؟
خدایا خودت کمک کن نذار هیچ بنده ایت زجر بکشه نذار هیچ بنده ای داغ ببینه هیچ بنده ای شاهد مریض شدن عزیزش بشه هیچ بنده ای و عزیزانش مریض نشن شر این کرونای لعنتی هم از ما دور فرما . الهی آمین.
سلام از این به بعد میخوام از خودم سخنان حکیمانه در وکنم :دی
این قسمت :حیفه
فرزندانم از من به شما نصحیت هفته ای یکبار حیفه را در برنامه ی غذایی خود بگنجانید چون واقعا حیفه .اسراف میشه .:دی :)))))
حالا تعریف حیفه:حیفه به غذاهای مانده از روزهای قبل در یخچال حیفه گویند
البته به آن مروری در هفته نیز می گویند:دی
تانصیحتی از نصایح دیگر شمارا به خدا میسپارم فرزندانم.
بدرود:دی
توی شرشر بارون داشتم بی رمق راه میرفتم بارون بشدت میبارید در کنار یه مغازه دختری که بدون پا بود نظر من رو به خودش جلب کرد دختر کوچولویی که جعبه ای آدامس کنارش بود و باگذر هر رهگذری از کنارش خودش را روی زمین می کشید و التماس می کرد تا از او آدامس بخرند اما بی تفاوت از کنارش عبور می کردند نزدیکش شدم به سمت من آمد و گفت آقا آدامس بدم ؟دلم برایش سوخت کل جعبه رو ازش خریدم درحالی که از خوشحالی چشمانش می درخشید اسکناس را که خیس شده بود داخل جیبش چپاند موهایش به سرش از شدت خیسی چسبیده بود با خوشحالی رو به من کردو گفت آقا خیر ببینی ایشاالله یه دختر خیلی خوشگل همین امروز سر راهتون قرار بگیره و همون بشه خانم خونتون .لبخند تلخی روی لبانم نشست زیرلب گفتم داشتم رفت!لبخند روی لبهای دخترک خشکید
زیر لب گفت ان شاالله که برمیگرده گفتم نه دیگه برنمیگرده .سرشو پایین انداخت و رفت صداش کردمو چترمو بهش دادم گفتم خیس میشی تا بری چترو گرفت تشکر کرد و گفت خیر ببینی ودرحالی که لبخندی پهنای صورتش را پر کرده بود رفت. دستانم را داخل جیبم فرو کردم و به راهم ادامه دادم ...