السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

رمان میلیاردر معروف قسمت ششم


آقای گرجی پور بعد از خوردن ناهار تشکر بسیار گرمی از همسرش کردوبه اتاقش رفت برای رسیدگی به کاراش برعکس دردونه اصلا لب به غذاش نزده بود

میترسید مادرش از پودرا به خوردش بده وقتی شادی خانم متوجه شد بشقاب رو جلو دردونه برداشت وچندتا قاشق ازاون خورد وگفت خیالت راحت بخور من

چیزی نریختم دردونه که خیالش راحت شد سمت مادرش رفت وگونه هاشو بوسید وبعد تند تند شروع به خوردن کرد مثل قحطی زده ها .

شادی خانم چشم غره ای بهش رفت و گفت وا دختر از قحطی اومدی؟

هنوز چند دقیقه ای از رفتن آقای گرجی پور به اتاقش بیشتر نگذشته بود که در اتاقش باز شد ودردونه ومادرش بادیدن چیزی که میدیدن  دهنشون باز موند کلا

فکشون اومد روزمین .

جناب گرجی پور درچارچوب در ایستاده بود اونم با چه وضعی؟ جناب گرجی پورلباس دکلته شادی خانم رو پوشیده بود وموهای طلائی مصنوعیش رو هم سرش

گذاشته بودحسابی خودش رو بزک دوزک کرده بود اونم باوسایل آرایش شادی خانم که حسابی روشون حساس شده بود .

شادی خانم که هم از کارشوهرش شوکه شده بود وهم دلخور از شوخی بی مزش وناراحت که به حریم شخصیش تجاوز کرده بود اشکش جاری شده بود

دردونه که بعد از تعجب بسیار از چهره ی خنده دار باش به زور جلو خندشو گرفته بود دیگه نتونست تحمل کنه وخودشو رها کرد وزد زیر خنده وقتی

چهره مادرشو دید که دیگه خندش بیشتر شد واز پشت باصندلی زمین خورد وباوجود درد شدیدی که داشت در کمرش هنوز میخندید .

جناب گرجی پورهمانطور که وایستاده بود دستاشو درهم گره کرده بود وچشماش رو باناز به هم میزدولباشو غنچه کرده بود وبعد با متانت فراوان در حالی

که با احتیاط فراوان وباسختی به خاطر کفشای پاشنه بلندی که پوشیده بود راه میرفت اومد رفت سمت ضبط واونو باز کرد وشروع به رقصیدن کرد وبه شکل

مزحک ومسخره ای میرقصید .دردونه بلند شد درحالی که کمرش به شدت درد میکرد هنوز میخندید به سمت باباش رفت گفت ایول ددی خیلی باحال بود

خیلی وقت بود اینقدر واینطور نخندیده بود خیلی باحال بود وکیف داشت خخخخخ بعد گفت مامی رو ببین اشکش در اومد خخخخخخخخخ.

شادی خانم روشو کرد روبه اونها گفت:ایـــــــــــــــــــــش هیچم خیلی هم بی مزه بود ودرحالی که اشکاشو پاک میکرد به حالت قهر روشو برگردوند وگفت

اصلا خوشم نیومد از این کارت زود برو لباسامو بیرون بیار بعد تمیز هم میشوریش  .

اما جناب گرجی پور نه به حرفای دخترش توجه داشت نه همسرش وهمینطور که داشت میرقصید به سمت در رفت دردونه که دید با وحشت فراوان به سمت

در رفت وگفت بابا کجا میری زشته همسایه ها شمارو بااین وضعیت ببینن اونوقت درمورد ما چی فکر میکنن گفتم شوخی جالبی بود اما نه اینکه دیگه تااین

حد که بری بیرون زشته .




۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

اگه بخوای یه روز درمورد زندگیت بنویسی

اگه یه روز تصمیم گرفتی در مورد زندگیت بنویسی آیا تمام وقایع زندگیتو مینویسی؟با سانسور مینویسی یا بدون سانسور؟فک میکنی کتاب پر فروشی بشه یا نه؟

۲۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

گل حال خوبی ندارد

گل امشب حال خوبی ندارد

دلش درد و شکسته حالی ندارد

۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

معما

اون چیه که متعلق به شماست ولی دیگران بیشتر از اون استفاده می کنند؟

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

بعداز معدن سخت ترین کار

اگه به من بگن بعد از معدن سخت ترین کار چیه می گم دست شویی رفتن تو آپارتمان :/


شما تصور کن یه طرف اتاق خوبه یه طرفم حال و همه هم دقیقا نشستن :/ خوب گلاب به روتون چطور کارشو کنه خو.


تصور کن گلاب به روتون شماره دو داشته باشی خوب اونم صدا داره آبرو و حیثیت واسه آدم نمیمونه :/



۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت پنجم

سارا:وا مامان این رفتارارو چرا میکنی دیگه سنی از شما گذشته ایـ ...

شادی خانم نذاشت حرفشو ادامه بده باعصبانیت گفت ساکت شو دختره ی خیره سر این چه طرز صحبت کردن با مادرته ؟من سنی ازم گذشته؟مگه من چندسالمه

تو اوج جونی پیرم کردی رفت؟کدوم رفتارهان؟من که نگرانم شوهرمو ازم بگیرن کار نادرستی میکنم؟این تویی که  خرس گنده ای مثل بچه ها میمونی رفتارت.

بابات راست میگه باید تو تربیتت تجدید نظر کنم وسفت وسخت تربیتت کنم .

دردونه که هم از تعجب دهانش باز مونده بود وهم انتظار چنین حرفی از مادرش نداشت اشک تو چشماش جمع شده بود وبغضش داشت میترکید که گفت

مامی بعد اصلا انتظار چنین حرفی رو ازشما نداشتم اصلا نداشتم من منظوری نداشتم گفتم که این افکارپوچ وبیهوده که درمورد بابا داری رو دور بریزی

آخه کی به بابای زشت و بی ریخت من نگاه میکنه ؟

که شادی خانم چشم غره ای بهش رفت .دردونه اشکاشو پاک کرد ادامه داد آخه مادر من تو که بابامو بهتر از من میشناسی بااون اخلاقی که داره کی نگاش

میکنه چه برسه که بخواد عاشقش بشه ؟

شادی خانم با حرص نگاش کردو گفت اخلاق نداره قیافه نداره پول که داره؟با شناختی که من دارم این روزها به خاطر پول عاشق لولو هم میشن .

دردونه که خندش گرفته بودگفت مامی من خیلی خب اگه بارفتن به اونجا آروم میشی پاشو برو ولی ازمن گفتن بودپولتو دور میریزی بابا زیر سرش بلندنشده.

شادی خانم گفت من که به اجازه شما نیازی نداشتم خوب معلومه که میرم.

شادی خانم باچندتا از دوستان صمیمی اش که آنها هم مثل او نگران از دست دادن شوهرانشان بودند هماهنگ کردند که باهم بروند .

دوساعت بعد دردونه مشغول تماشای تلوزیون بودکه شادی خانم شادو خرم وبا غرور خاصی وارد شودوزیر لب گفت با این پودردیگه عاشق شدن از یادش

میره ولبخند مرموزانه برلبش نشست .

سارا تلوزیون را بست رفت نزد مادرش.

سارا:سلام مامی شیری یاروباه؟

شادی خانم:سلام دخترم شیرم

سارا:اوه بیچاره بابا خخخخخخخخ

شادی:خوب توام نمیخواد برای اون دل بسوزونی بلایی سرش بیارم که دیگه عاشق شدن یادش بره .

وبه سمت آشپزخانه رفت سارا بدوبدورفت گفت مامان یه وقت نریزی داخل غذا ها یه بلایی سرمون بیاد .

شادی خانم گفت چرا میریزم بلکه رو توام تاثیری بذاری یه عقل بیاد تو کلت بری درستو بخونی نه فراری از مدرسه باشی.

سارا پوفی کردو گفت وا...

سارا پیش خودش گفت وای نکنه مامان چیزی هم به خوردش داده باشه از فکرش هم چندشش شد وسخت دگرگون وپیش خودش گفت از این به بعد چیزی

تا نه اول خودش بخوره نمیخورم ولبخند ی موزیانه زد وبه سمت اتاقش رفت .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت چهارم

سارا:مامی بریم سینما ؟

شادی خانم:نه دخترم کلی کار دارم خودت بادوستات برین

سارا:مثل بچه ها دهانش آویزان کردو گفت نوموخوام نوموخوام باید بیای .

شادی خانم:نه دخمل خوشگلم نمیتونم کلی کار دارم که باید انجام بدم .

سارا:باچه

ورفت گونه های مادرشو بوسید رفت تو اتاقش .

شرکت نخ ریسی گرجی پور

آقای گرجی پور درحالی که سمت پنجره بودمشغول صحبت باتلفن بود که آبدارچی شرکت با شربتی تگری وخنک وارد شد وگفت جناب رئیس شربت خنک 

آوردم براتون بفرمایید میل کنید تا گرم نشده .

آقای گرجی پوراشاره کرد که روی میز بذاره ومرخصش کرد .

منشی شرکت که دختری جوان وخوش برو رو بودوحسابی خودش را شبیه به رنگین کمان کرده بودپشت میزش نشسته بود ومشغول سوهان کشیدن به ناخونهایش

بود که با خارج شدن آبدارچی ازاتاق آقای گرجی پوربا ادا واطفار گفت پس برای من چیـــــــــــــــــــــ ؟

آبدارچی هم گفت شما فعلا به ناخوناتون برسین .

منشی؟ایــــــــــــــــــــــــــــــــــش خوب میرسم شربت نشه فراموش .

آبدارچی :خودت برو درست کن بخور واداشو بیرون آورد .

منشی :ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش میرم درست میکنم .

آبدارچی :میگم یه چیزی خانم منشی.

منشی باناز برگشت طرف آبدارچی وگفت :چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آبدارچی:لئوناردو داوینچی وقه قهه زد .

منشی:ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش

آبدارچی :شربت برای پوستتون خوب نیست .

منشی :ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش .

منزل آقای گرجی پور

شادی خانم داشت با دعا نویس وفالگیری تلفنی صحبت میکرد برای گرفتن نوبت  پس از تمام شدن صحبتش دردونه که حسابی کنجکاو شده بود که برای چی

مامانش وقت فالگیر ودعا نویس گرفته گفت مامی فالگیر واسه چی؟

شادی خانم:بابغض گفت بابات .

دردونه بانگرانی گفت پاپی چی؟

شادی خانم:بابات یه چندوقتی محبتش به من کم شده دیگه مثل قبل عشقولانه نیست واشکا شو پادستش پاک کرد .

دردونه از روی مبل پایین پرید وا همچین میگه بابات که فکر کردم نگو چی شده خوب نباشه فالگیر میخواد.

شادی خانم:آره که میخواد میترسم زیر سرش بلند شده باشه  قبلا هرروز عشقولی بود باهام لاو میترکوند الان نه همش میگه زن شده یه دفعه بگه به من عزیزم .

وبغضش ترکید وبعد ادامه داد مثل قبل .

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

گاهی به آسمان نگاه کن

حتماً نگاه کن
واسه گردنت خوبه آرتروز نمیگیری
آخه سرت همش تو گوشیته
: )))))))) خخخخخ
۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

بچه ها بچه ها بدوید بیاید

هیچی خخخخخخخخخخخخ

صرفا جهت مردم آزاری صداتون زدم :دی

الفراررررررررررر


۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

اعتراف نامه

اگه قرار یه اعتراف کنی  اون چیه؟

۳۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام