السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

عنوان بی خیالترین مردم جهان

من میخوام عنوان بی خیالترین مردم جهان رو در این روزهای سخت کرونایی به بعضی مردم بی خیال ایران اعطا کنم والا .

 

یعنی مردم جهان اینقدر سلامتیشون واسشون مهمه که توخونه میمونن اون وقت مردم ایران هم دارن بی خیال تو خیابون میچرخن خرید میکنن مسافرت میرن سیزده بدر میرن خلاصه نه به فکر خودشونن نه به فکر یه بنده خدای دیگه .

 

بابا لا اقل جون خودتون واستون مهم نیست جون یکی دیگه واستون مهم باشه اینقدر بی ملاحظه نباشین .

 

 

++ نمیدونم حقیقت داشته باشه یا نه یا اصلا شما هم شنیدید یا نه گفته شده یه سری آدم مریض حال و کثیف هستند که میان تف میکنن به پول

وپخش میکنن که مثلا چون خودشون کرونا دارن بقیه هم مبتلا بشن واقعا تف به شرفشون خیلی نامردن . 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

فیلم های وحشتناک

من فیلمهای وحشتناک زیادی دیدم  یکیش که زمان بچگی دیدم درمورد یه نوزاد عجیب الخلقه ای بود که وقتی به دنیا اومد همه پزشکا و مامایی که به دنیاش آوردنو کشت حتی پدر ومادرش و همونطور چار چنگولک میکرد و همه رو میکشت متاسفانه اسمش فیلم رو یادم نیست کسی اگه این فیلم رو دیده واسمشو میدونه ممنون میشم که بگه .

یکی دیگش هم در مورد یه زن فوق العاده سنگ دل بود که اول طعمش رو به یه ترفندی میکشه تو خونش بعد دست و پاش رو به فجیع ترین وضع

میشکنه وشکنجه میده وبعد به قتل میرسونه . 

یکی هم الان داره شبکه چهار نشون میده به اسم سکوت .

شما چه فیلم های وحشتناکی 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

دل تنگی

دلتنگی همیشه همراهم می آید ، مثل سایه بی ردپا …

 

 

 

   و

 

 

چه سر به راه است …
دلتنگی را میگویم !
از گوشه ی دلم جُم نمیخورد …

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

آقا وبانو سوسکه

خوب عرض شود خدمتتون که آقا وبانو سوسکه که باهاشون آشنایی دارید و باهاشون کمو بیش شب وروز آشنا شدید :دی و با جیغ بنفش پذیرایی 

فرمودید شما بانوهای عزیز باهاشون :دی 

 

حالا با چند نکته مهم که شاید تابه حال نشنیدید در خدمتتون هستم .

 

آیا میدونستید که اگه کله ی مبارک جنابین سوسک رو بزنید تا پنج روز میتونه بدون کله زنده بمونن ؟

 

آیا میدونستید تنها موجوداتی که از حمله اتمی در ژاپن جون سالم به در بردند همین جنابین سوسک بودندی ؟

 

تا اطلاعت با ارزش بعدی خدافظ .

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

13 بدر

خوب به سلامتی فردا سیزده بدر وما حتما می ریم شما رو نمیدونم :دی 

ان شاالله اگه خدا یاری کنه ما می ریم پشت بوم چادر میزنیم : دی ومی شینیم سیزده مونو در میکنیم سبزمونم گره میزنیم :دی 

 

شما ها چی؟ :دی

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

حدس کلمه با توجه به شکل

 بازی آنلاین حدس کلمه فارسی, برنامه حدس کلمه

 

اگه گفتید.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

دختره مثلا میخواست مخ بزنه

سلام و عرض خدا قوت خدمت اهالی قرنطینه خانگی :دی 

امیدوارم حالتون خوب باشه . 

 

بچه ها حوصله شما هم سر رفته یا فقط حوصله من اینطوریه؟

 

عنوان : بیانه دیگه عنوان میخواد :دی آدمو مجبور میکنه یه چیزی بنویسه :دی دیگه شما هم ببخشید با دیدن عنوان زحمت رنجه فرمودید ویه تک پا اومدید وب من وسرکار رفتید :دی

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

تقدیر

تقدیر اصلی انسان ها این است که خدمت کنند،نه این که فرمانروایی کنند.

 

آلبرت انیشتین

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

با یه معمای دیگه اومدم

روزی روزگاری، پادشاهی می خواست شوهر مناسبی برای دختر خود پیدا کند. از این رو یک دوره مسابقه بین شوالیه ها برگزار کرد تا لایق ترین شوالیه را به عنوان داماد خود برگزیند. شوالیه ها مسابقات و مبارزات بسیاری انجام دادند و در نهایت تنها دو شوالیه باقی ماندند که یک نفر از آن ها می توانست شوهر دختر پادشاه باشد. در نتیجه پادشاه به دو شوالیه دستور داد که سوار بر اسب هایشان به سمت دریاچه بتازند و هر کسی که دیرتر برگردد همسر دختر او خواهد بود.

شوالیه ها خیلی آرام با سمت دریاچه راه افتادند. یک هفته گذشت و هیچ یک از شوالیه ها از دریاچه بازنگشت زیرا هیچکدام نمی خواست اولین کسی باشد که نزد پادشاه باز می گردد. در نهایت آن ها که از این همه صبر و تلاش خسته شده بودند از اسب پیاده شده و با هم دست داده و تصمیم گرفتند به خانه هایشان بازگردند. اما در همین حین دختر پادشاه نزد آن ها آمده و خیلی آرام چیزی در گوش آن ها گفت. ناگهان شوالیه ها سوار اسب هایشان شده و با سرعت تمام به سمت دریاچه رفتند. به نظر شما دختر پادشاه به این دو چه گفته است؟

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

اگه میتونید اینو جواب بدید :دی

یک پیرمرد و سه دخترش در یک روستای کوچک با هم زندگی می کردند، یک روز پیرمرد بیمار شد و مرگ به سراغش آمد، دختر بزرگ تر از مرگ درخواست کرد تا پدرش 2 سال دیگر هم زنده بماند و مرگ قبول کرد.

2 سال بعد مرگ دوباره به سراغ پیرمرد آمد و دختر وسطی از مرگ درخواست کرد تا اجازه دهد پدرش یکسال دیگر هم به زندگی خود ادامه دهد و مرگ هم موافقت کرد.

یک سال بعد مرگ بازگشت و دختر کوچک پیرمرد که شمعی روشن در دست داشت از مرگ خواست تا زمانیکه که این شمع می سوزد و آب می شود، پدرش هم به زندگی ادامه دهد و مرگ قبول کرد و دیگر هرگز بازنگشت.

اما این چطور امکان دارد، شما چه فکری می کنید؟

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام