السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع) السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

کتابچین

هوا گرفته وابری بود ولی گویی خبری از باران نبود ، باران داشت چمدانش را می بست به علی قول داده بود تااین بار اورا همراهی کند تا شاید دیگر دچار شوک پاریسی نشود . تعدادش از دستش خارج شده بود نمی دانست این چندمین بار است که تصمیم به دیدار پسرش گرفته ولی باز هم مثل دفعات قبل تا از بلندگو پرواز پاریس را اعلام میکردند دچار شوک عجیبی میشد دلش برایش می سوخت بعد از مرگ همسرش ژوزت دیگر آن آدم سابق نشد بخصوص وقتی پدر ومادرژوزت پسرش را مخفی کردن باران میخواست با مائده وهمسر علی اورا تا پاریس همراهی کند بلکه شایداواینبار موفق به دیدار پسرش بشود .

مائده در حالی که تکه نان محلی در دستش بود ومشغول خوردن بود وارد اتاق شد وباران را غرق فکر دید، گفت شوهر عزیزم چه چیزی فکرت را مشغول کرده ؟ باران که تازه متوجه حضور مائده شده بود بالبخند گفت کی اومدی؟

مائده گفت تازه وباتعجب گفت سوالمو جواب نمیدی؟

باران لبخندی زد و گفت چیزی نیست به علی فکر میکردم .

مائده گازی به نانش زدو گفت نگران نباش ته دلم روشنه که اینبار موفق میشه پسرش رو ببینه .

باران زیرلب گفت ان شاالله .

علی لب پنجره ایستاده بود ونظاره گر حیاط بود واشک از چشمانش سرازیر بود دلش مثل سیرو سرکه میجوشید

یعنی این فراق پایان پذیر بود یا مثل دفعات قبل باز دچار شوک میشد دلش برای ژوزت تنگ شده بود اون چشمانش برق عجیبی داشت دلش بدرد آمد وقتی یادش می آمد که چگونه ژوزت دوری اورا تحمل نکرده وجانش را از دست داده به خوش نفرین میفرستاد ، زهره که اوهم حالی دست کم از علی نداشت نشسته بودوبا انگشتانش ور میرفت دلش بیشتر از اینکه برای خودش بسوزد برای علی می سوخت با اینکه زندگی اش وجوانی اش را به پای علی ریخته بود ولی احساس میکرد در حق علی ظلم شده است. وقتی علی را در این وضعیت میدید دلش میخواست زمین دهان باز کند ودر آن فر رود از خدا میخواست که هرچه زودتر این فراق پایان یابد و او پسرش را ببیند.

صبح طبق قرارشان در فرودگاه همدیگر را دیدند علی این بار مصمم بود هرطور شده به پاریس برود تا فرزندش را ببیند برای همین از همه قول گرفته بود حتی اگه باز دچار شوک شود توجه نکنند واورا به پاریس ببرند دل تو دلشان نبود هر لحظه به ساعت پرواز نزدیک می شدند و تپش قلبشان بیشتر میشد .

تیک تاک ساعت ،ساعت هشت را نشان داد که صدای بلندگو واعلام پرواز پاریس طنین انداز شد عرق سردی بر پیشانی هرچهار نفر نشسته بود هر لحظه همه منتظربودند که بازعلی دچار شوک شود .

همه چشمانشان را بسته بودند و منتظر بودند علی که بیشتر از همه ترس داشت ونگران بود هر لحظه منتظر بود دچارشوک بشود ولی دید پیج های مکرر پرواز پاریس به سالن دو تمام شد ولی دچار شوک نشد فکر میکرد خوابست با ترس و لرز چشمانش را باز کرد و چشمان متعجب و خوشحال وپر از اشک همراهانش را دید با صدای بلند دادی کشید وپرید بغل باران و سفت اورا در آغوش گرفت و باهق هق گفت موفق شدم موفق شدم

باران گفت آره رفیق موفق شدیم . زهره با دست پاچگی گفت وقت واسه خوشحالی زیاده تا از پرواز جانموندیم بهتره راه بیفتیم و همگی به سمت سالن شماره دو رفتند .

عقربه های ساعت ، ساعت 8:30 را نشان میداد که هوا پیمای پاریس از باند پرواز بلند شد .

باتشکر ازبانوچه که بنده رو به چالش کتاب چین دعوت کردن این چالش را بلاگردونی ها  راه انداختند وبنده هم به رسم ادب و درخواست دوستان بلاگردونی ها که باید چند نفر را دعوت کنم دعوت میکنم از دوستان خوبم برادر علی رضا ، برادر میرزا مهدی ، برادر زیتون ، برادرروهام وبرادرهاشور و خواهران : بهار ، اسی ، حسانه ،سارا سماواتی منفرد  ، ماه بانو وسایر دوستانی که مایلند در این چالش شرکت کنند وبعد از نوشتن لینک پستشون رو ارسال کنند برای بلاگردونی ها و اینکه تا 10 آذر بیشتر فرصت نیست پس بشتابید .

ببخشید اگه خوب ننوشتم به بزرگواری خودتون ببخشید .

++ خوب خوب اسم کتابارم پیدا کردم کتاب شوک پاریسی و کتاب مدار صفر درجه.

علی ،زهره ، ژوزت ازکتاب شوک پاریسی و باران و مائده ازکتاب مدار صفر درجه.

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

باران شبانه پاییزی

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جایم بلند شدم . آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.

چشمها را باید شست       جور دیگر باید دید

چترها را باید بست           زیر باران باید رفت

فکر را ، خاطره را       زیر باران باید برد

با همه مردم شهر      زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید     عشق را زیر باران باید جست

هرکجا هستم باشم         آسمان مال من است

پنجره ، فکر ، هوا          عشق ، زمین مال منست

وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکردم . هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دمید و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسکین می داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی …

دستانم را به سوی خدا بلند کردم و چشمانم به آسمان دوخته شد . ناگهان درهای آسمان باز گشت . صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت . حرفهایم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بی نام

دنیایی که

دنیایی که به خاطر کرونایش در خانه بمانی وبه خاطر زلزله اش از خانه بیرون بروی ارزش آنچنانی ندارد.

درکرونا قید دیدارها را زدیم ودر زلزله قید مال واموال را ،همه این اتفاق های بد نشان می دهد که نباید

این دنیارا آنقدر جدی گرفت نبایداین روزها رو فراموش کنیم .

روزهای تلخ ،تمام این اتفاقات تلخ به زبان ساده به ما می گوید باهم مهربان باشیم وسخت نگیریم .

پول ومال دنیا را جدی نگیریم و از زندگی لذت ببریم .چند ماهی است که عجیب دلمان برای زندگی کردن تنگ شده است .

پس قدر زندگی کردن را بدانیم .

روز وروزگارتان خوش .

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

آقا بنده یه سوالی دارم خدمت شاعرین

آقا چرا زحمت میکشید یه متن غمگین میخونید ولی آهنگش رو بندری میذارید؟خوب معلوم نمیشه فازش چیه؟ باید گریه کنیم قر بدیم آدمو سر دوراهی بدی قرار میده.یه بنده خدایی میگفت حالمون گرفته بود اومدیم یه آهنگ غمگین پلی کنیم تا به خودمون اومدیم دیدیم داریم قر میدیم :/ 

یکی دیگه هم میگفت اومدیم محیط غمگین رو مستفیض کنیم آهنگ غمگین پلی کردیم دیدیم بلند بلند شدن به قر دادن :/

زحمت کشیدن آهنگ خدافظی واسه آخر مجلس عروسی خوندن متن ترانه غمگین و جدایی بعد آهنگش قری ؟ فازشون چیه آخه؟

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بی نام

عادات بد

ما ایرانی ها یه عادت بدی که داریم اینه که تا سالمیم قدر همو نمیدونیم همو نمیخوایم ولی همین که مریض شدیم تازه یاد هم میفتیم و دنبال هم میگردیم ما تازنده ایم و سالمیم باید قدر همو بدونیم دنبال هم بگردیم نه وقتی که دیگه کار از کار گذشته کاش این عادت بد رو کنار بذاریم .

یه عادت بد دیگه که داریم لجبازیه و سر مسائل الکی با هم لجبازی میکنیم اونم گاهی وقتا لجبازی های بچه گانه .

اون قدیم ندیما همه مردم فقط این نبود که به فکر خودشون باشن و خودشونو در نظر داشته باشن بلکه همه به فکر یکدیگه بودن مثلا اگه کسی میخواست یه کاری کنه اول به این فکر میکرد که آیا این به نفع همست یا نه نه اینکه فقط به فکر خودش باشه یه داستان هست که شاید شما هم 

شنیده باشیدش میگن مردی با اسبش میگذشت دیدی مردی به گوشه ای افتاده پیاده شد تا به اون شخص کمک کنه اما اون مرد که دزد بود سریع بر ترک اسب نشسته و فرار کرد مرد داد زد بهش گفت خواهش میکنم نگو که چطور اسب منو دزدیدی چون میترسم کسی با شنیدن این دیگه به کسی که در راه مانده کمک نکنه حالا این حکایت امروز ماست به نحوه های مختلف یکی مثل اون دزد فقط به فکر خودشه یکی هم مثل اون مرد به فکر همه 

یکی مثل اون دزد باعث میشه که اعتماد از بین بره کسی به کسی اعتماد نکنه چون اون دزد فقط به فکر خودشه .اگه کسی به فکر خودش نباشه ومنفعت همه رو در نظر بگیره نه دزدی نه اختلاسی نه سلب اعتمادی ونه هزاران اتفاق دیگه میشه . هرروز دارن میگن بابا رعایت کنید ماسک بزنید

بیرون نرید فاصله رو رعایت کنید ولی انگار نه انگار فقط به فکر خودشون هستن همه واصلا یه لحظه به کسی دیگه فکر نمیکنن به فکر اون پزشک وپرستار نیستند به فکر یه بنده خدایی که اصلا بیرون نمیره تا کسی آسیب نبینه نیستند نمیگن که با رعایت نکردن نه تنها به خودشون بلکه به دیگران هم آسیب میزنن .

یکی دیگه از عادات بده ما تعارفی بودن هست این که تو هر لحظه ومواقع این تعارف رو کنار نمیذاریم مثلا توی این شرایط کرونایی که باید از رفتن به مهمونی و مراسمات را کنار بذاریم دست بردار نیستیم ومهمونی میگیریم مراسم میگیریم وبا کلی تعارف همه رو مجبور میکنیم که بیان که اگه نیان ناراحت میشیم ومهمونی رفتن همانا کرونا گرفتن ویا دادن به صدها نفر دیگه هم همانا یا پا میشیم میریم به خونه ی اینو اون واگه گفتن نیاین هم زودی بهمون بر میخوره که مگه کرونا داشتم و هزارتا حرف دیگه بابا فکر کنین یه لحظه به آخر عاقبتش که بابا با نرفتن به جایی نه تنها کسی آسیب نمیبینه بلکه زنجیره کرونا هم قطع میشه حالا یکسال هم توخونه موندی چی میشه ؟ رعایت کنیم با هم تا قطع کنیم این زنجیره خطرناک کرونا رو .

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

ترسها

خیلی از موقعیتها و اتفاقات و موفقیات را ما به خاطر ترسها از دست میدیم گاهی یه موقعیت خوب در نزدیکیمون قرار داره به خاطر یه ترس بی هوده به راحتی از دستش دادیم ترسهایی که همیشه وهر کجا تو زندگیمون هست یا احساس میشه باعث خیلی از پس رفتها و عدم موفقیت هاست .پس اگه میخوایم موفق بشیم باید این ترسها رو از بین ببریم وبر اونا غلبه کنیم وشکستشون بدیم تا به موفقیت برسیم باید اون ترس رو برطرف کنیم وگرنه موفقیاتمون رو از دست میدیم .خیلی از ترسها به خاطر ترس ازشکسته که به خاطر همین ما میترسیم به کاری وارد بشیم حتی اگه شکست هم بخوریم نباید پا پس بکشیم چون شکست نشانه ی پیروزی وبااین شکسته که میتونیم از جامون بلند بشیم وبه پیروزی برسیم ونقطه ضعفهامون رو برطرف کنیم .

به عنوان مثال من میخوام یه شغلی رو برگزینم اما میترسم توی این شغل باشکست مواجه بشم و با این ترس سراغ این شغل نمیرم اول باید بگم که توی هر شغلی شکست هست ولی نباید به خاطر این موضوع دیگه سراغ شغلی نریم بلکه باید راه وچاهش رو بدونیم تا شکست نخوریم باید آموزشهای لازم رو دید تا پیروزشد حتی اگه با وجود دونستن راه وچاه شکست خوردیم باز نترسیم و باز بلند بشیم وشروع کنیم واز شکستمون درس بگیریم ونقطه ضعفهامون رو برطرف کنیم و با پشتکار وتجربه به راهمون ادامه بدیم تابه موفقیت برسیم .

یا مثلا من میخوام برم سفر اما به خاطر ترس از هواپیما نمیرم من باید برای اینکه بتونم بر ترسم غلبه کنم وبه آرزوم یعنی سفر کردن برسم حتما باید بر این ترس یعنی هواپیما غلبه کنم وترس رو کنار بزارم .

پس بر ترسهامون غلبه کنیم تا موفق بشیم .

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بی نام

سوال کاری

سلام بچه ها کسی از شرایط اخذ نمایندگی بیمه سامان اطلاع داره؟

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

یه بنده خدایی واسم پیام فرستاد که

چندیست که بی سروصدائید چرا؟

ازمحفل نظم ماجدائید چرا؟

خاموش نشسته اید و بااین همه ذوق

ازخود غزلی نمی سرائید چرا؟

به نظرتون چی جوابشو بدم؟

۱۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
بی نام

رشته های اعصاب انسان

 

این سیستم عصبیه انسانه 

 

 

اینکه دخترا میتونن رو همه اینا راه برن خودش یه هنره 😂😂

 

۱۲ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱
بی نام

میلاد حضرت محمد (ص) وحضرت امام جعفرصادق (ع)مبارک

سلام عیدتون مبارک 

 

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام