امروز آرزویم این بود
صبح باصدای زنگ
در بیدار شوم
پستچی
باشد
برایم با پست
سفارشی بسته ای رسیده باشد
کاغذ را امضا
کنم و بسته بزرگ را تحویل بگیرم
در را ببندم و
بسته را باز کنم
تو
درآن باشی...
امروز آرزویم این بود
صبح باصدای زنگ
در بیدار شوم
پستچی
باشد
برایم با پست
سفارشی بسته ای رسیده باشد
کاغذ را امضا
کنم و بسته بزرگ را تحویل بگیرم
در را ببندم و
بسته را باز کنم
تو
درآن باشی...
من برای متنفر بودن از کسانی
که از من متنفرند وقتی ندارم؛
زیرا درگیر
دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند ...
حکایت ما،
حکایت آن گنـدمـزاری ست
که سر بـر شانه آسیابان گذاشت؛
برای گفتن دردهایش ...
در همین چند قدمی توست…عجله کن…برخیز و دوباره قدم بردار…”…و دوباره ایستادن و دوباره زمین خوردن های پیا پی تا رسیدن به هدف…و آنگاه لذت احساس پیروزی !…چه لذت بی نظیری …زمانی که مدام تلاش می کنی و برای رسیدن به آنچه که می خواهی ، بار ها و بار ها طعم تلخ شکست را به جان می خری و دوباره ، از نو آغاز می کنی …چه پیروزی ارزشمندی…که اگر بدون تلاش بود ، تنها یک نام داشت…”شانس” و یا “اتفاقی تصادفی”…
گاهی آنقدر در روز مرگی غرق می شویم که فراموش می کنیم
ساده ترین داشته های ما شاید آرزوی فرد دیگری باشد
ما از امر ونهی پدر کلافه هستیم و
دیگری در آرزوی شنیدن صدای پدرش
ما از باب میل نبودن غذا به جان مادرمان غر می زنیم و
دیگری در حسرت صدا کردن نامش وشنیدن جوابش
از گرما می نالیم
از سرما فرار میکنیم
در جمع ازشلوغی کلافه می شویم .
ودر خلوت از تنهایی بغض می کنیم .
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و
آخر هفته هم بی حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم .
شاید بهتر باشد گاهی فکر کنیم همه زندگی مان معجزه است .
همین که میخوابیم ، بیدار می شویم نفس میکشیم ،
همین که خورشید طلوع میکند ؛ مهتاب میتابد ،
باران بی منت می بارد
تمام اینها بهانه ی ساده ای است برای یک لبخند .
در زندگیت به کسی اعتــــماد کن ،
که
به او ایمــــان داری نه احســاس . . .
الهی ؛ اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست،
که تو دارایی منی...
الهی ، در،بسته نیست ، ما دست و پا بسته ایم...
الهی ، چون توانستم، ندانستم و
چون دانستم، نتوانستم
الهی ، مقدور فرما آنچه ذبح می شود
نفسانیت ما باشد به پای ربانیت تو...