السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۱۳۳۲ مطلب توسط «بی نام» ثبت شده است

آیا تابه حال:

آیا تا به حال براتون پیش اومده براتون که بخواین به من چیزی بگید درخواستی داشته باشین پیشنهادی داشته باشین انتقادی داشته باشین حرفی داشته باشین گله ای داشته باشین ولی بنا به دلایلی  نگفته باشین ؟خوب حالا ناشناس رو فعال میکنم اگه حرفی گلایه ای یا هر چیز دیگه ای هست سراپا گوشم و در خدمت دوستان عزیز هستم.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بی نام

سه سال دیگه این موقع

به نظرتون سه سال دیگه این موقع به تاریخ 1402/7/12ساعت 7:31دقیقه مشغول چه کاری هستید؟من نمیدونم اما اینو مینویسم که سه سال دیگه این موقع بیام بنویسم که مشغول چه کاری هستم وبه یادم بمونه که امروز1399/7/12این ساعت مشغول تایپ این پست بودم در حالی که کرونا داره کولاک میکنه و روی لثم ورم کرده . 

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

مناسبت نوشت

امروز روز جهانی سالمندان هست روز آدمایی که زندگیشونو جونیشونو گذاشتن تا ما به اینجایی که هستیم رسیدیم اگه هم به جایی نرسیدیم یا از تنبلی خودمون بوده یا بد روزگار واونا تقصیری ندارن نباید گردن اونا انداخت .من نمیدونم چطور بعضی ازآدما دلشون میاد پدرو مادرشونو میبرن خونه ی سالمندا حالا اگه به واسطه ی مشغله میذاری بی معرفت چرا نمیری به دیدنشون حالا اگه هرروز نمیرسی دو سه روزی یه بار که میتونی نه اینکه ماه ها نری به دیدنش انصافه؟خوشت میاد بچه هاتم با تو این کارو کنند؟انصاف نیست.

دیروز هم روز جهانی ناشنوایان بود یکی از خدمتگذاران به ناشنوایان جبار باغچه بان بود فردی که به این قشر کمک بزرگی کرد مردی که اگه نبود شاید بعضی از این قشر جایی که الان هستن نبودن هزاران درود بر این بزرگ مرد ایران زمین.

 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
بی نام

عصبانی نوشت

نمیدونم چرا گاهی اوقات یه جاهایی که باید طرف و بشوریم و پهنش کنیم رو بند زبونمون بند میاد و نمیتونیم حرفمونو بزنیم نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه که جایی که لازمه طرفو بشونید سرجاش زبونتون بند اومده و حرفی نزدید امروز صبح رفتم نون بگیرم اول که هیشکی نبود تا نون من از تنور بیرون اومد شلوغ شد گفتم برای اینکه اون طرفی که دوتا سه تا نون میخواد نیاد نزدیک ودستش به نونا بخوره نونامو بذارم جمع بشن بعد یه جا بذارم یعنی یکی یکی گذاشتم روی هم بعد به خاطر کرونا اینطوره که هرکی نونش که از تنور میاد بیرون خودش جمع میکنه بعد حالا من که نونام جمع شد اومدم یکی یکی بذارم داخل نایلون طرف اومده دست میکنه به نونام که بذاره تو نایلون تا راه باز بشه که نونشو بگیره بره به این  بهانه که خشک میشه خوب به توچه مرتیکه خشک بشه تو به چه حقی به نون من دست میزنی اونم توی این شرایط کرونا اگه ناقل باشی که دیگه هیچ اینقدر سر این موضوع اعصابم خورده نمیدونم چرا نتونستم حرفی بزنم اون موقع .آخه چرا اینقدر حریم دیگران رو له میکنن احترام نمیذارن چرا رعایت نمیکنن این کرونای لعنتی کی تموم میشه؟دیگه نمیکشم .

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بی نام

چقدررررررر دلم براش تنگ شده :(((

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بی نام

ماسک زدن ودردسراش

آقا شما چطور ماسک میزنید که مرتب واستاده رو صورتتون من می زنم دوتا کلمه حرف میزنم میاد میره تو چشام :/ یا از رو دهنم میفته پایین میره زیر کچم ؟

آیا شما هم همین دردسرارو دارید یا فقط من دارم ؟ 

حالا اصلا حرف زدن هیچ پلکم میزنم همینطور میشه چرا خوب؟

 

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بی نام

پاییزفصل زیبای زندگی

 

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بی نام

پاییز مبارک

می گویند که شهریور تمام شد ومهر در راه است!

چه خوش خیالند !

مهربرای ما مدتهاست که آغاز شده،مهر آنهایی که دوستشان داریم،دوستمان دارند.

مهر به ماه نیست

مهر به دل است

مهرتان پر مهر

پاییز مبارک.

 

 

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
بی نام

دل خوشی های صد کلمه ای

ممنون از بانو ماجده که بنده رو به این چالش دعوت کردن این چالش رو دوستان رادیو بلاگی ها راه اندازی کردن که ازشون کمال تشکر را دارم.

 

خوب هرکسی توی دوران زندگیشون دلخوشی هایی داره که دل خوشی های من به قرار زیر است:

خدا 

پدرومادرم

عشقم 

خانوادم

زیارت

لپ تاپم

وبلاگم

دوستان وبلاگی 

سلامتی

زمستون

بارون

بازی

موسیقی

سفر

قدم زدن زیر بارون

ماشین سواری

موتور سواری 

موتورم 

چون اکثر بلاگرا شرکت کردن توی این چالش دعوت میکنم از کسانی که شرکت نکردن .

 

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بی نام

گذری به گذشته

یادش بخیر اون قدیم ندیما ایام خوش بچگی ! چه روزهای خوش و دل پذیری بود . چترهای رنگارنگ چکمه های پلاستیکی و آبی که تازیر زانومون می رسید روزهای سرد وبارونی زمستون .

یادم میاد روزهای بارونی که توراه مدرسه چقدر شیطونی میکردیم و چطور شالاپ شولوپ میپریدیم تو چاله چوله های کوچه وخیابون بی محابا و چقدر

عشق میکردیم ودلمون خوش بود دل خوشیمون همینا بود توی شُر شُر بارون میدویدیم جیغ میکشیدیم وقتی می رسیدیم خونه خیس خیس آب بودیم

اصلا انگار سرما رو فراموش میکردیم هنگام بازی کردن ولی وقتی می رسیدیم خونه انگار تازه متوجه سرما می شدیم ومیلرزیدیم و دندونامون به هم

میخورده وسروصدا میکردن ومادر مارو سریع میبردو لباسامونو عوض میکردو خشکمون میکردو می برد کنار بخاری مینشوند وماکز میکردیم کنار بخاری .

شیطنت توی حیاط مدرسه از پلاستیکای تغزیمون که پاره میکردیم و میکشیدیم روی سرمون وبدو بدو تو حیاط مدرسه از چکمه های رنگارنگمون که

با کلی دلخوشی میخریدیم ومنتظر بودیم تا بارون بیادو بپوشیم ووقتی بارون میومد میپوشیدیم وتوی آب بپر بپر میکردیم چه روزهای خوبی بود 

یادش بخیر .

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
بی نام