السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۱۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

طبیعت قشنگ

بعضی وقتها یه طبیعت خیلی قشنگ که میبینم یا آسمون که تمیز وقشنگه بعد از بارون حس خوش ذوقی آدم گل میکنه که عکاسی کنه :)

واون تصوری که دارم یه عکس فوق هنری که خیلی طرفدار پیدا میکنه اما چیزی که در واقع گرفتم خیلی افتضاح در اومده :/

چرا خو :/

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بی نام

به مناسبت روز مهندس

میگن یه مهندس ویه دکتر عاشق یه بانو می شوند ، جناب دکتر هرروز یه شاخ گل سرخ برای بانو هدیه می آورند وجناب مهندس هرروزیک عدد سیب

می آورند .بانو که حسابی تعجب کرده است به مهندس می گوید جناب دکتر هرروز یه شاخ گل می آورد که به معنی عشق و علاقه ی فراوان هست

اما شما سیب می آورید چرا ؟

مهندس پاسخ می دهد که خوردن سیب باعث سلامتی بدن میشه ودیگه نیازی هم به دکتر ندارید :دی خخخخخخخخخخخخ مهندسارو دست کم

نگیرید بیخود نیست که بهشون میگن مهندس :دیییییییییییییییییییییییییییییییییی

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
بی نام

بالاخره نفهمیدم کی خونده این آهنگ رو :/

یه آهنگی هست که میگه:

ای عزیزم بهترینم گوش کن که سیت میخونم
که تویار مونیو مو میخوام باهات بمونم
ای عزیزم بهترینم گوش کن که سیت میخونم
که تویار مونیو مو میخوام باهات بمونم

مو میخوام مو میخوام مو میخوام باهات بمونم
به هر شب لب دریا مونم با خاطراتت
مونم منتظر تو باشم بازم در کنارت
باشم بازم در کنارت


اسمش هم موج عشق هست  بعد یه جا نام خوانندش رو نوشته هلن یه جا نوشته آرام یه جا نوشته جازمین خلاصه نفهمیدیم بالاخره کدوم

خوانندشه :/ آهنگ قدیمی هم باید باشه که البته خیلی وقت پیش شنیدمش که اولش همونطور که گفتم اسم خوانندش نوشته بود هلن

اما جدیدا سرچ کردم اسم آرام اومد و جازمین .

:/


اینم آهنگش :







۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

ثانیه ها در بند تو (قسمت آخر)

وقتی نامه را باز کردی ومشغول خواندن بودی لبخندی که بر لبان تو بود مرا به وجد آورد ودر دلم شاد بودم ومی توانستم مطمئم شوم که جواب تو

مثبت است و از این بابت قند در دلم آب می شد.

و تو باهمان لبخند نزد من آمدی ومن خود را آماده کردم که جواب مثبت تو را از دهانت بشنوم  اما از واکنش عجیب تو سخت متحیر و متعجب گشتم 

تو نزدیک من شدی وبه جای جواب دادن به من لبخندی زدی وپرده ی دور مرا کشیدی ورفتی و رفتی ، ومن ماندم لبخندی که بر لبانم خشک شد

وصدها سوال بی جواب که در ذهنم شکل گرفت .

همانطور که مات ومبهوت داشتم اتفاق پیش آمده را در ذهنم مرور میکردم وسرم را بربالشت گذاشته بودم به خواب عمیقی فرو رفتم .وقتی بیدار

شدم دختر کوچولوی موطلایی بامزه ای  که موهای خود دم اسبی بسته بود درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت روبه روی من ایستاده بود

وبه من نگاه میکرد .پرسیدم کوچولو چیزی میخوای ؟

با شیرین زبانی گفت ازاون شکلات هات بهم میدی؟

با تعجب گفتم شکلات ؟ کدوم شکلات من که شکلاتی ندارم ؟

دختر کوچولو انگشتهای کوچولوش رو به سمت میزی که در کنارم بود دراز کرد وگفت اوناها اون شیرینی ها ، سرم را برگرداندم ویک جعبه شکلات

زیبا که با جعبه ای زیبا وروبانی قرمز رنگ تزئین شده بود وتکه کاغذی که روی آن خودنمایی میکرد وهم چنین شاخه گل رز آتشین که در کنارش بود

سریع جعبه را آوردم و تکه کاغذ را برداشتم وروی آن را خواندم :

بله موافقم 

حسابی شوکه شده بودم ، چشمانم را باز وبسته کردم که نکند خواب باشم ،نه واقعا بیدار بودم بیدار بیدار .

در جعبه را باز کردم که به دختر کوچولو شکلات بدهم اما وقتی به سمتش برگشتم خبری از او نبود . 

از جایم بلند شدم وبه سمت در رفتم تا دختر کوچولو رو پیدا کنم وشکلات را به دستش برسانم همین که رو به روی در رسیدم دختر کوچولو را

در اتاق روبه رو دیدم که چندین شکلات در دست دارد وشکلاتی نیز در دهانش است ومشغول خوردن است ودهانش حسابی شکلاتی شده

در حالی که من نگاه میکند ولبخند میزند با انگشتانش به سمت چپ من اشاره میکند وقتی به آنطرف نگاه کردم دختر گیسو کمند را دیدم 

که لبخندی بر لب دارد وگونه هایش گل انداخته وسرش را به زیر انداخته .


پایان


زمستان 7 اسفند 96 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بی نام

ثانیه ها در بند تو (قسمت دوم)

 ناامیدبه سمت قطار برگشتم وغمگین به سمت قطار رفتم تو را دست به دست جوانی دیدم  وارد آن کلبه چوبی کهنه وقدیمی شدید درجا خشکم زد

احساس شکست بهم دست داد ،نامیدانه وغمگین به راه خود ادامه دادم ودیگر توان سوار شدن به قطار را نداشتم ،پاهایم سست شده بود توان

راه رفتن توان تحمل وزنم را نداشتم همانجا زانو زدم ونقش بر زمین شدم ودیگه هیچی نفهمیدم ، وقتی به هوش آمدم  و چشمانم را گشودم 

تورا دیدم بالای سرم ایستاده ای و به من نگاه میکنی اما نگاهت اینبار فرق میکرد گویی مرا نمیشناسی ، بعد فهمیدم که تو پزشکی و  بعد از

بیهوش شدنم تورا برای مداوای من بالای سرم آورده اند ، واما بعدتر متوجه شدم آن مرد جوانی که دست در دست تو داشت برادر تو بوده و من 

از شدت شرمندگی نتوانستم به تو نگاه کنم ، همین که خواستم دهانم را باز کنم وحرف دلم رابازگو کنم مریض بدحالی را آوردند وتو به بالای سر او

برفتی و من بر بخت بد خود لعنت فرستادم . ناگهان فکری از ذهنم گذشت تصمیم گرفتم که حرفهای دلم را در نامه ای بنویسم وآن را به تو دهم 

و ناامیدانه منتظر جواب مثبت تو بودم ...


ادامه دارد...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بی نام

ثانیه هادر بند تو (قسمت اول)

ثانیه ها دربند تو آن دخترک گیسو کمند ، با چشمانی درشت و مشکی وابروهایی مشکی ،درست لحظه ی آخر در آن مزرعه ی گندم در زیر آسیاب

زمانی که چشمانم در نگاه چشمانت افتاد یک دل نه صد دل ، دل سپرد ه ات شدم ، آه اما صد حیف ، صد حیف که لحظه ی وداع رسیده بود و موعود

حرکت قطار رسیده بود وما باید سوار می شدیم واز آن شهر رخت میبستیم و به دیار خود باز می گشتیم .ثانیه ها همه در بند نگاه تو گرفتار است

درست لحظه ای که قطار از جلوی آن آسیاب فرسوده وقدیمی عبور می کرد هنوز نگاهم در نگاهت گره خورده بود اما صد حیف ،صد حیف که دیگر

نخواهم تورا دید ، اما ناگاه صدایی در درونم نهیب زد که چرا دست دست میکنی ؟ آیا آخر می خواهی اولین و آخرین عشقت را از دست بدهی؟

با این نهیب به خود آمده وترمز اضطراری را کشیده و سریع از قطار پیاده شده وبه سمت آن آسیاب دویده اما ازآن دختر گیسو کمند خبری نبود ،هرچه

این سو وآن سو دویده اورا نیافتم که نیافتم ، آه امان از این بخت بد امان ...


ادامه دارد ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بی نام

پارک

دیروز صبح رفتم بیرون وتوی پارک کلی قدم زدم عجب هوای خوبی بود کلی حال داد صدای گنجشک ها و کلاغ ها وسایر پرنده ها هنوز تو گوشم 

قدم زدن زیر درخت ها و استشمام هوای تمییز یه حس خیلی خوب داشت :)

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بی نام

باران

















۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بی نام