سلام میگن نوشتن باید از دل برآید خوب حالا این متنی که قراره از دل برآید باید موضوعش چی باشه که واقعاً به دل اونی که این متن رو       

میخونه بشینه ،دوست داشته باشه که تا دوخطشو خوند بزنه توذوقش وسریع دکمه قرمز بالای صفحه رو بزنه وخارج بشه .این نوشته           

 چطور باید باشه؟ به نظر من متن باید به نحوی باشه که تو همه سنین وهمه سلیقه ها بگنجهو همه دوسش داشته باشن وکسی               

نباشه که دوسش نداشته باشه.یه روز معمولی مثل هرروز که از خواب پامیشی ، بیدار میشی ومثل هرروز چون اولش دل کندن از رختخواب       

برات سخته یکم تو جات وُول میخوری این دستو اون دست میکنی وبعدش بلند میشی و رخت خوابتو مرتب میکنی میری به سمت دستشویی

دست و صورتتو میشوری مسواکتو میزنی به سمت آشپزخونه میری با صدای بلند سلام و صبح بخیر میگی صندلی که کنار اوپن گذاشته           

 کنار میکشی میشینی و تکه نون بربری یا سنگگ یا توست رو برمیداری مقداری کره و مربا روش میکشی و بعد تو دهن میذاری و با تمام       

اشتها میخوری بعد استکان یا فنجون یا ماگتو بر میداری با چایی تازه دمی که مامان دم کرده وبوی عطرش فضا رو پرکرده پُر میکنی وشکر       

میریزی داخلش و با قاشق هم میزنی تا شیرین بشه یه ذرشو میخوری میبینی داغه ودهنت می سوزه نلبکی بر میداری تا چاییتو با اون         

بخوری ، تکه نون بعدی رو برمیداری این بار پنیر میذاری با ریحون و نعناع ویه مقداری گردو ، دوست داری لقمت پرچربتر باشه گوجه وخیار             

هم اضافش میکنی و لقمتو گنده میگیری و باتمام قدرت دهان ودندونت لقمه حجیمی که گرفتی رو   و به زوربستیش گاز میزنی

ومیخوری( دهنتون آب افتاد؟ هوس کردید؟ میدونم ببخشید چاره ای نیست باید تعریف میکردم) چاییتو میریزی تو نلبکی و آروم

فوت میکنی تاسرد بشه و بعدش هورت میکشی جوری که صداش فضای آشپزخونه رو پر میکنه نگاه میکنه میبینی همه دارن با چشای             

گرد شده نگاتون میکنن حس اون آدمایی که از قحطی برگشتن بهتون دست میده با شرمندگی سرتون رو پایین میندازین زیر لب                     

 عذر خواهی میکنید یه نگاه به ساعت میکنیدمیبینید ای دل غافل دیرتون شده با عجله یکی دوتا لقمه میگیرید ومیپیچید لای مشما             

وچاییتون رو با یه هورت تا آخرش رو هورت میکشید و در حالی که از تو گلو تا توی معدتون رو سوزونده به روی خودتون نمیارید وبه سمت         

اتاقتون میرید ولباستون رو میپوشید وبیرون میزنید با عجله به سمت ایستگاه اتوبوس میرید در حالی که منتظر اتوبوس ایستادی و               

هندزفریتو تو گوشات چپوندی  داری آهنگ مورد علاقتو گوش میکنی و عابران ومردم رو نگاه میکنی دست تو کیفت میکنی ولقمتو                   

بیرون میاری وشروع به خوردن میکنی درست همین لحظه اتوبوس میرسه و میپری بالاوروی صندلی خودتو جا میدی وباقی مونده ی               

لقمتو میخوری . ایستگاه مقصد پیاده می شی و به مقصد مورد نظرت میری .

این متن لحظاتی رو گفت که ممکنه سرگذشت روزانه خیلی از ماها باشه حالا با یک سری تفاوتا و شاید کموبیش متفاوت من اینو گفتم           

چون فکر میکنم برای خیلی از ماها همینطوری باشه .نمیدونم این نوشته ی من به دل همه نشست یا نه اما سعی کردم با تعریفش به             

دل همه بشینه خلاصه اگه دوست نداشتید و به دلتون ننشست و با خوندنش وقتتون رو گرفتم عذر خواهی میکنم به بزرگی خودتون             

ببخشید .شبتون بخیر .