آفتاب دوباره‌ای پیداست
روی دوشش ستاره‌ای پیداست

مشک بر روی شانۀ عباس
لب دریا کناره‌ای پیداست

این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خاره‌ای پیداست

آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهواره‌ای پیداست

این طرف با سه شعبه‌های خودش
روی اسبی سواره‌ای پیداست

آه از توی گودی گودال
سر دارالاماره‌ای پیداست

اگر این نیزه‌ها اجازه دهند
بدن پاره پاره‌ای پیداست

خاک این دشت سربلند شده
روی پایش اگر بلند شده

کاروانی ز دور می‌آید
آه از هر جگر بلند شده

چهرۀ ماهتاب این لشکر
روی دست قمر بلند شده

به قد و قامت علی اکبر
چشم نیزه نظربلند شده

وای تیر سه شعبه‌ای انگار
روی پا‌های پر بلند شده

روی زانو نشسته حرمله و
روی دستی پسر بلند شده

سمت هرکس حسین در نقشی
گه عمو گه پدر بلند شده

این خمیده سه ساله کیست مگر
مادر از پشت در بلند شده

نجمه گوید که قد قاسم من
از چه اینقدر بلند شده

روی دست تو اکبر از پا؟ نه
از میان کمر بلند شده
 
گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظۀ اضطراب نزدیک است

لحظه‌ای که عمو به خود می‌گفت:
مشک بردار آب نزدیک است

بی گمان بین آب و شش ماهه
لحظۀ انتخاب نزدیک است

لحظۀ رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است

آه خفاش‌های بی مقدار!
کشتن آفتاب نزدیک است

لحظه‌های کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است