دختری در کابل کتاب می فروخت ومعشوقه اش را دید که به سویش میاید ،در این حال پدرش در نزدیکش ایستاده بود.
به معشوقه اش گفت:
آیا به خاطر گرفتن کتابی که نامش "آیا پدر در خانه هست " ازشکسبرس نویسنده ء آلمانی ،آمده یی؟
پسر گفت : نخیر !من به خاطر گرفتن کتابی به اسم "کجا باید ببینمت "از توماس هرنانیز نویسنده انگلیسی ،آمده ام .
دختر در پاسخ گفت : آن کتاب را ندارم ،اما می توانی کتابی به نام " زیر درخت عم " از نویسنده ء آمریکایی ،باتریس اولفر را بگیری .
پسر گفت : خوب است واما آیا می توانی فردا کتاب " بعد از 5 دقیقه با همراهت تماس می گیرم "از نویسنده ء بلژیکی ،جون برنار را بیاوری ؟
بعد از آن ...
پدر گفت : این کتاب ها زیاد است ،آیا همه اش را مطالعه خواهد کرد؟!
دختر گفت : بلی پدر ،او خواننده ای باهوش و کوشا است .
پدر گفت : خوب است دختر دوست داشتنی ام ،فهمیدم ولکن او باید کتاب " من کودن نیستم ،همه چیز را فهمیدم " از نویسنده ء هلندی فرانک مرتینیز
را نیز بخواند .
وهمچنان تودخترکم !باید کتابی را که برایت گرفته ام و امروز در سر میز آنرا خواهی یافت ،به نام " فردا به عروسی با پسر عمویت آماده شو" از
نویسنده ء روسی ،موریس هنری است ،بخوانی . :دیییییییییییییییییییی
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ