"دریای خون"
آفرینش رانمیدانم چه شوری درسراست
روزعاشوراست یاغوغای صبح محشراست
آفتاب ازبس سیه گشته نمی داندکسی
بوی آتش برفلک یـــــــاتلّی ازخاکستراست
آسمان گردیده هــمچون خیمهءآتـش زده
یازمین دریای خون مانند چشم حیدراست
وحشی و گرگ بیابان آب نوشــــندازفرات
آل عصمت رانفــــــــس دردل شرار آذراست
هاجران رادیده زمزم،سینه کانون عطش
باچنین احوال سقّاء ازهمه تــــشنه تراست
دردل فرزندزهــــــرا داغ بــــربـــــالای داغ
داغهای قاسم و عباس وعون وجعفر است
سورهءنوراست این کافتاده زیردست و پا
یـــــا گـــــــــل لیلا به دامان بیابان پرپراست
ماه راازآسمان درعلقمه انــــــــــــداختند
یــــــابه موج خون تن عباس میر لشکراست
این که سهم آب خودرا می دهدبرتشنگان
دختر شیرخداساقّــی حوض کــــــوثر است