"بسم الله الرحمن الرحیم"


قسمت یازدهم

رامین باعجله به سمت حیاط دویدودربین دانشجویان دنبال امیدمیگشت .اورانزدیک درب دانشگاه

دیدباعجله به سمت اودویدواوراصداکرد،پسرچی نوشتی که هردو ازدستت کفری هستن.

سلام چه خبرته کی؟

سلام بابامریم خانوم و پگاه خانومو میگم دیگه.چی نوشته بودی؟

هیچ چیزی ننوشتم نتونستم هرکاری کردم بنویسم نتونستم.

پس چرااینقدرعصبانی بودن؟!!

نمیدونم حتمادلیلی داشته.

امیدمن میگم بهتره قیدکلاس امروزوبزنی وبری خونه چون بری کلاس هم کتک میخوری هم آبروت

میره.

نه بابااگه نیام آقای فرامرزی اخراجم میکنه .کلی تاخیردارم الانم نیام که دیگه بدبختم .بعدهم من یه

امروزوبه قدم  مریم خانوم زوداومدم.

باترس ولرز واردکلاس شدندوچشمشون به مریم وپگاه بود. که باعصبانیت به اونانگاه میکرد.

امیدتصورکرد که مریم کفشای پاشنه بلندشوبیرون آوردوبه طرف اون پرتاب کردکه خواست فرارکنه که

به رامین خورد.

چته پسر !

هیچی چیزی نیست .ورفتندنشستند.

 

آقای فرامرزی واردکلاس شدوچشمش به امیدافتاد.

به چه عجب زودتشریف آوردید!!!!!!!جای خوشحالی داره .بایداسفنددودکنم.

کلاس منفجرشدازخنده .خصوصامریم وپگاه.اوناحتابعدازکلاس هم هنوزمیخندیدند.


روزبعدامیدکه صبح خیلی زودبه دانشگاه آمده بودومنتظرمریم بودتامریم بیاید،او تصمیم خودراگرفته بود

ومیخواست ازمریم خواستگاری کنداوترس وخجالت راکنارگذاشته بودومیخواست شانس خودراامتحان

کند.

حدودیکساعت بودکه منتظربودولی ازمریم خبری نبود.می خواست برودکه مریم رادیدکه ازآژانس

پیاده شدخودرامرتب کردودستی به سرش کشید.مریم اورادیدکه نگاهش میکندزیرچشمی نگاهی

به او انداخت وبعدنگاهش رابه پایین دوخت وبی تفاوت وعادی ازکناراوگذشت که امیداوراصداکرد:

مریم خانوم .

مریم ایستادوگفت بله!!!!

ببخشیدخانوم ناصری.

آهان حالا شدبفرمایید:

امیدباخجالت گفت  بامن...ومکث کرد.مریم گفت بامن چی؟

امیدنیشخندی زدو گفت هیچ میخواستم بگم بامن تصادف کردیدیعنی من زدم به ماشین پدرتون

میخواستم بپرسم خسارت چقدرشده پرداخت کنم.

مریم گفت من نمیدونم آقابریدباپدرم صحبت کنیدوباعصبانیت ازکنارامیدردشد.

امیدبربخت خودلعنت فرستادکه نتونست حرف دل خودشوبزنه .

 قسمت دوازدهم

بعدازکلاس امیددربیرون ازدانشگاه مریم رادیدکه باجوانی زیبارووخوشتیپ گرم صحبت است امید

که ازنگرانی عرق ازسروصورتش جاری بودگفت حتما ازهمکلاسی هاست که جزوه میخوادکه پگاه رودید

که اوهم باتعجب به مریم واون پسره نگاه میکنه.

گفت سلام پگاه خانوم خوبید؟

مرسی خوبم.

شمااون آقاروکه بامریم خانوم داره صحبت میکنه میشناسید؟

نه منم نمیشناسم.بعدزیرلب گفت بسته دخترچقدرصحبت میکنی ۳ساعته داری حرف میزنی مردم از

فضولی زودباش ببینم کیه این آقای خوشتیپ؟

بامنی؟

نه باشمانیستم.

تاحالا تو دانشگاه دیدینش؟

نه حتماتازه اومده حالام دنبال چزوه میگرده عجب دانشجوههای تنبلی پیدامیشن!؟

آره زیادن ازاینا؟!بعداضافه کردالبته من اونروزکه جزوه گرفتم عقب افتادم گرفتم تکمیل کنم.

پگاه گفت بهله کاملامشخص بود.

آنطرف پسرجوان میخندیدومریم هم همراه بااو میخندید.پگاه که چشمهایش چهارتاشده بودگفت نه

مثل اینکه کارازجزوه گرفتن هم گذشته خبرهای دیگست؟

امیدباناراحتی وحسادت پاهایش سست شدوخواست همانجابنشیندولی شرم وحیاباعث شدجلو

خودش رابگیرد.

آن پسرجوان دست مریم راگرفت وبه سمت ماشین رفتندبعددرب ماشین رابازکردومریم سوارشد

نه صددرصدخبریه فقط مانامحرمیم بذارفردابیادحسابشومیرسم اینجورکه اینادلو قلبه میدادن ودست

همو گرفتن حتماعقدم کردن .

امیدمیخواست همانجا بزندزیرگریه .ولی چیزی مانع میشدبغزسنگینی راه گلویش راگرفته بود.

پگاه خدافظی کردوباعصبانیت رفت.

امیدکه سخت دگرگون شده بودوگویی چیزی نمیشنیدجواب پگاه رانداد وهمانجاروی زمین نشست.

 

مریم باپسرجوان مشغول گفتگو بودوخوشحال خوشحال بود.صدای ضبط ماشین بلندبودوآهنگ مجنون

معین درحال پخش بود...