"بسم الله الرحمن الرحیم "

کپی برداری غیر مجاز وبدون اجازه و ذکر نکردن منبع از این رمان پیگرد اخروی دارد.


قسمت اول:


باران شدیدمیباریدتندردیوانه وارمیغرید،مریم می خواست هرچه سریعتربه خانه برسددلش

نمیخواست مثل موش آب کشیده باشد،او سرمایی بودهمین الان هم احساس سرماخوردگی

میکردسرمای سخت دراورخنه کرده بودومیلرزیدصدای دندانهایش راکه بهم میخوردندمیشنید

بربخت خود لعنت فرستادکه چراهوای صاف وآفتابی درعرض چنددقیقه ابری وبارانی شود.

برسرعت خودافزودتازودتربه خانه برسدوبه گرمای بخاری پناه برد.

مریم همانطورکه طول خیابان راطی میکرداحساس کردکه کسی اوراتعقیب میکند،ترس اورا

فراگرفت که صدایی آشنابه گوشش رسید:

مریم ،مریم

سرش رابه پشت برگرداندوچهره ءآشنایی رادید:

امید!

امیدبودنامزد اسبقش.باعصبانیت گفت تو بودی منو تعقیب می کردی؟قلبم اومد تو دهنم؟

امیدباتعجب گفت من تروتعقیب نمیکردم داشتم قدم میزدم که ترودیدم اومدم حالتو بپرسم.

مریم گفت :زیربارون شدید؟

تو که میدونی من قدم زدن زیربارونو دوست دارم.تو چرازیربارون راه میری؟

من راه نمیرم دارم میرم خونه ،صبح که میومدم هوا خوب بود یک لحظه اینجوری شد.

امیدگفت وقت داری یکم باهم صحبت کنیم.

مریم :نه میدونی که مادیگه هیچ نسبتی باهم نداریم.

امید:توهم خوب میدونی که من هنوزبه تو علاقه دارم.

مریم:توهم خوب میدونی که پدرم نمیخوادتو دامادش باشی.

امید:پس چرااولش میخواست الان نمیخواد؟

مریم:ازخودت بپرس چراازمن میپرسی؟مگه من بودم که اون کاراحمقانه رو انجام دادم؟

امید:خوب میدونی که اون یک اتفاق بود.

خواهش میکنم مریم اذیت نکن بیاباهات صحبت دارم.

مریم:نچ همینم مونده که مردم بگن دخترحاج ناصربایه پسره داره میگه ومی خنده.

امید:من غریبه نیستم من نامزدتم.

مریم:بودیم دیگه نیستیم.

چراهستیم.

نیستیم چرانمیفهمی؟

اگه بخوای چرانباشیم.

منم بخوام پدرم نمیخوادمنم نمیتونم رو حرف پدرم حرف بزنم.

خواهش میکنم مریم.مریم...

نچ.

خواهش کردم؟

زیربارون حرف بزنیم ؟

امیدگفت ببخشیدوچترش رو ازتو کیفش بیرون آوردوبه مریم داد.

پس خودت چی؟

همین یه دونه رودارم باهم ...

مریم حرفش روقطع کردباهم نه ؟همین مونده که مردم بگن دختر حاج ناصربایه پسرغریبه زیریک چتر

میگنو میخندن.

امیدباعصبانیت دادزدمریم داری رواعصاب من رژه میریا؟بازگفت غریبه ؟من نامزدتم نامزد.اینو بفهم؟

من میفهمم تو نمیفهمی ما نامزدبودیم الان دیگه نیستیم یه غریبه ایم برای هم.اینو بفهم؟

مریم چترو داد به امیدگفت نه من راضی نمیشم که خودم زیرچترباشم وتو زیربارون خیس بشی.

امیدخوشحال شدولبخندی زداین یعنی علاقه.

مریم:نه هیچم علاقه نیست .ناسلامتی ادمم خودخواه که نیستم چترتروبگیرم تو خیس شی خودم

زیرچترباشم.

امیدلبخندهایش روی لبهایش خشک شد.

خوب پس بریم اونجا توی ایستگاه اتوبوس بشینیم صحبت کنیم کسی هم نیست.

امیدمن خیس خیسم دارم ازسرمامیلرزم بشینیم اونجا که میچاییم،قندیل میبندم!

امیدگفت باشه میریم کافی شاپ.

کافی شاپ!!

آره.

نه همین مونده که مردم بگن دخترحاج ناصربا یه پسرغریبه تو کافی شاپ میکنو میخندن.

امیدکه ازحرف های تکراری ولجبازی های مریم هم کلافه شده بودوهم خندش گرفته بودگریه ای

مصنوعی کردو گفت مریم؟

نه.

مریم خواست بره که امیددادزدمریم اگه بری خودمو می اندازم جلو اتوبوس.

مریم همانطورکه داشت میرفت پوزخندی زدو گفت جرعتشو نداری ،همجین کاری رونمیکنی.

مریم گوشاشو تیزکردومنتظرجواب بودکه صدای ترمزماشین ازپشت سرباعث وحشتش شد.

جیغ کشیدو گفت امید...وبه پشت سرش نگاه کردودیدکه امیدنزدیک ایستگاه اتوبوس ایستاده ویک

خودرو که برای اینکه به یک گربه نزنه زده روترمز.مریم نفس راحتی کشیدو زیرلب گفت دیوونه.

امیدبه طرفش گفت این یعنی علاقه؟

مریم گفت نچ.زودبریم که دارم قندیل میبندم زیادطول نکشه؟

امیدگفت ای به چشم قربان.وباهم رفتندبه سمت کافی شاپ....



ادامه دارد...