به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی برموج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی،کاش
یکی از آرزوهای تو باشم
شعر از محمدرضا شفیعی کدکنی
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی برموج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی،کاش
یکی از آرزوهای تو باشم
شعر از محمدرضا شفیعی کدکنی
غروب یک روز تابستانی قشنگ کنار ساحل مشغول تماشای دریا بود،به این فکر میکردکه چطور
حرف دلشو به دریا بزنه چطور بگه عاشقتم بی تو میمیرم ؛چندبار سعی خودشو کرده بود اماهمین
که میخواست حرف دلشو بزنه نمیتونست مثل این که لال میشدخیس عرق میشد تن وبدنش به لرزه
می افتاد.
دریا یکی از صمیمیترین دوستان خواهرش لیلا بود که باهم رفت و آمد خانوادگی داشتن ،اون روز
باخانواده دریا همراه باخانواده خودشون به ویلاشون رفته بودند .
توی این افکار بود که متوجه یه سایه شد برگشت و نگاه کرد که دریا رو دید دست پاچه بلند شدو
خودش و مرتب کردو سلام کرد ،از سرو صورتش عرق میریخت سخت متوحش شده بود دریا اینو متوجه
شده بود برای همین پرسید چیزی شده آقافرزاد؟
نه حالم خوبه فقط یکم گرمم شده چیزی نیست نگران نباشید.
دریا جواب داد من نگران نیستم!چرا همچین فکری کردید؟
فرزاد که لبخندش برلبش خشک شده بود گفت خو .. خو... خوب فکر کردم نگرانید پرسیدید.
آهان نه دیدم دسپاچه اید پرسیدم حالتون خوبه.
فرزاد بااینکه از جواب دریا ناراحت شده بود ولی هنوز دل باخته ی اوبود وتصمیم گرفت تا از فرصت
پیش آمده استفاده کنه وحرف دلشو بزنه ،گفت چه هوای خوبی چه غروب قشنگی.
دریا گفت هوای خوبی؟!شما که الان گفتید احساس گرما میکنید؟!
فرزاد که از خجالت سرخ شده بود گفت الان هوا خوب شد ولبخندی زد.
در یا گفت هوا ازاولشم خوب بود و ادامه داد آره غروب زیبایی هست.
فرزاد چشماشو بست و گفت دریا خانم من به ش.... ش.......ما عل............اقه مندم با م......... م...ن
ازدواج میکنید؟
دریا حیرت زده نگاهش به صورت عرق مرده ومتوحش فرزاد بود گفت نه .
فرزاد بالکنت زبان گفت حالا یکم بیشتر فکر کنید؟
نیازی به فکر کردن نیست جواب من نه است وروش و برگردوند ورفت وسط راه برگشت نگاهی به
فرزاد کردو زدزیر خنده و گفت بله حاظرم باهات ازدواج کنم فرزاد بهت زده وحیرت زده گفت قبول کردید
دریا گفت بهله .فرزاد ازخوشحالی داد کشید همون موقع همه اعضای خانواده هلهله کنان ودست زنان
به اونا ملحق شدند.
عشق ،ایستادن زیر باران وخیس شدن باهم نیست،عشق آن است که یکی برای دیگری چتر شودودیگری نفهمد که چرا خیس نشد.
یه لحــظــه هایــی تو زندگی هست که سر جمع دو دقیقه هم نبوده
اما یادش یه عــمـــر آدمو داغون می کنه…
نم نمای بارون آروم؛ توی خیابون اومد
شاخه گلِ من نیومد!
سایبونم آسمون شد! ماه آسمون دراومد…
شاخه گل من، نیومد…
وای! همه ی گلا میدونن تو نیای بهار نمیشه!
باغ آرزوی قلبم؛ بی تو لاله زار نمیشه…
دوست داشتن چقدر خوبه . وقتی یکیو دوست داری انگار همه ی دنیارو داری خیالت راحته که یکیو داری که باهاش دردودل کنی تو غمهات تو خوشحالیات تو خوشی هات وناخوشی هات کنارته .خیالت راحته که یکیو داری که دوسش داری دوست داره . اما امان از موقعه ای که بفهمی دیگه دوست نداره یا دوستت نداشته یا دیگه دوستت نداره یا ولت کرده رفته ، انگار دنیا آوار شده روسرت انگار آواره ی عالم شدی اون کاخی رو که ساخته بودی کاه شده .انگار هیچی نداری؟ خدا اون روزو واسه هیشکی نیاره .
دلتون شادوخوش و پر انرژی باشه .
دم آن بوسه ی ...
جمعه ی تو گرم ...
که شیرینی آن ...
اثری از غم آدینه ...
برایم نگذاشت ...!!!