السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۱۱۲ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

دهه هشتادی ها وقتی عیدیشونو برمی داشتی

 

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بی نام

زالو درمانی

رفتم زالو درمانی ببینم داستانش چیه .دیدم اون یارویی که اومده بود رو تخت خوابیده بود اینقدر بهداشت فردیش مشکل داشت زالویه تا لحظه آخر به دکتر چسبیده بود میگفت حاجی من روزه ام :دی خخخخخخخخخخ

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بی نام

سلطان قلبم توهستی تو هستی تو

آیکن راه افتادن آب دهن آییییی میچسبه با گلپر و نمک .

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بی نام

خبر فوریییییییییی

به دلیل ازدیاد دختران دم بخت و همچنین بارانی و برفی بودن وبرودت هوا گره سیزده بدر امسال تا بیست فروردین تمدید شد:دی باشد که مقبول در گاه حق تعالی قرار گیرد و همچنین شوهرانی به  این عزیزان هدیه کند.

ومن الله توفیق 

:دی 

 

خخخخخخخخخخخخخخخخ

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

سوتی جدید ایرانی ها به زودی در سراسر کشور

سال 13400:دی خخخخخخخخخخخ منتظر باشید :دی

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

دورهمی بخندیم

خبرهای خونه تکونی رسیده به این مضمون که:

پرنسسهای بابا به حمالهای مامان تغییر کاربری دادند:دی خخخخخخخخخخخخخ

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بی نام

بیایید ثواب کنید دم عیدی

عاقا امسالم که مثل سال قبله نه عید دیدنی نه خرید عیدی نه دید وبازدیدی حالا که اینا نیست بیایید تو کار خیر شریک بشید وثواب ببرید.قلک هاتون رو بشکنید یا پول تو جیبی هاتون یا حسابهاتون رو یه سرچ کنید و بزنید تو کار خیر .

خوب حالا شماره حسابمو بدم ؟:دیییییییییییییی راه دوری نمیره کلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هم ثواب میبرید .اصلا حدیث داریم که :

بر المحسن الرحمانی اکبر فریضة. نیکی به محسن رحمانی از بزرگترین واجبات است .:دی 

 

 

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
بی نام

وقتی تو عروسی یهو میبینی دارن ازت فیلم میگیرن

 

 

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
بی نام

وضعیت دهه های مختلف و نمونه های ان در بیان : دی

دهه 40و50 : چشم گفتن تو سری هم خوردن . موردی هنوز شناسایی نشده است .

دهه 60 :چشم گفتن تو سری خوردن هی غر زدن . نمونه شارمین امیریان  :دی 

دهه 70: چشم رو گفتن ولی کار خودشون رو یواشکی انجام دادن . نمونه علیرضا ،بهارو مبهم :دی 

دهه 80:چشم نمیگن کار خودشونو رو هم جلو چشم همه انجام میدن با یه بیلاخ . نمونه زری و ماجده :دی

دهه90: نه تنها چشم نمیگن بلکه باید دلیل قانع کننده بیاری براشون وگرنه دهنت رو سرویس میکنن.موردی هنوز شناسایی نشده است .

 

پیشاپیش از دوستانی که باهاشون شوخی شده عذر خواهی میکنم امیدوارم ناراحت نشن .

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

انشاءدرمورد ازدواج

موضوع انشا: ازدواج چیست؟

پیش بابایی می روم و از او می پرسم:


ازدواج چیست؟”
بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید:
“این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!”
متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد:
“خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!”
در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم:
“بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!”
بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید:
“نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم …” بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاغه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاغه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
مامانی گفت:
“در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!”
و من جواب دادم: “در مورد ازدواج”
مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می اومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می اومد گفت: “حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!”
مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.
بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشاء این هفته مون اینه که “ازدواج را توصیف کنید.”
بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: “خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!”
و مامانی هم گفت: “منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!”
بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: “نه! حق با شماست!”
مامانی گفت: “توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!”
بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: “نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!”
مامانی هم گفت: “آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!”
پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: “ازدواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند … راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ …”
بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاغه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاغه به سر من اصابت کرد.
به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهرم می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشاء در چشمان خواهرم اشک جمع می شود و وقتی دلیل اشک های خواهرم رو می پرسم می گوید: “کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!”
البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: “تو در مورد ازدواج چی می دونی؟” و خواهرم باز اشک می ریزد.
ما از این انشاء نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاغه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من …

با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!

منبع:جهانی ها

 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
بی نام