گاهی اوقات دست هایم به آرزوهایم نمیرسد !شاید چون آرزوهایم بلند است ولی درخت سرسبز صبرم میگوید : امیدی هست چون خدایی هست ...
گاهی اوقات دست هایم به آرزوهایم نمیرسد !شاید چون آرزوهایم بلند است ولی درخت سرسبز صبرم میگوید : امیدی هست چون خدایی هست ...
وقتی پایین ترینم،
خدا امید من است.
وقتی تاریک ترینم ،
خدا روشنایی من است.
وقتی ضعیف ترینم ،
خدا نیروی من است .
وقتی غمگین ترینم ،
خدا آرام جان من است .
الهی! در شگفتم
از آنکه کوه را می شکافد
تا به معدن جواهر دست یابد، ولی خویش را نمی کاود تا به مخزن حقائق برسد
سپاس خدایی را که بسیار مهربان و بسیار بخشاینده و نزدیکترین کس به من حتی از خودم است
خدایا، حکمت قدم هایی را که برایم برمیداری بر من آشکار کن، تا درهایی را که بسویم می گشایی، ندانسته نبندم، و درهایی که به رویم میبندی، به اصرار نگشایم
مرحوم آیت الله بهجت(ره) یکی عارفان بزرگ زمان بودند.
روزی به ایشان گفتند : کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید
فرمودند:
لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی "خدا می بیند"
الهی ؛ اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست،
که تو دارایی منی...
الهی ، در،بسته نیست ، ما دست و پا بسته ایم...
الهی ، چون توانستم، ندانستم و
چون دانستم، نتوانستم
الهی ، مقدور فرما آنچه ذبح می شود
نفسانیت ما باشد به پای ربانیت تو...
گاهی آنقدر در روز مرگی غرق می شویم که فراموش می کنیم
ساده ترین داشته های ما شاید آرزوی فرد دیگری باشد
ما از امر ونهی پدر کلافه هستیم و
دیگری در آرزوی شنیدن صدای پدرش
ما از باب میل نبودن غذا به جان مادرمان غر می زنیم و
دیگری در حسرت صدا کردن نامش وشنیدن جوابش
از گرما می نالیم
از سرما فرار میکنیم
در جمع ازشلوغی کلافه می شویم .
ودر خلوت از تنهایی بغض می کنیم .
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و
آخر هفته هم بی حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم .
شاید بهتر باشد گاهی فکر کنیم همه زندگی مان معجزه است .
همین که میخوابیم ، بیدار می شویم نفس میکشیم ،
همین که خورشید طلوع میکند ؛ مهتاب میتابد ،
باران بی منت می بارد
تمام اینها بهانه ی ساده ای است برای یک لبخند .
الهی ؛ اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست،
که تو دارایی منی...
الهی ، در،بسته نیست ، ما دست و پا بسته ایم...
الهی ، چون توانستم، ندانستم و
چون دانستم، نتوانستم
الهی ، مقدور فرما آنچه ذبح می شود
نفسانیت ما باشد به پای ربانیت تو...
ﺧﺪﺍﯾــــــﺎ !
ﺧــــﺮﺍﺑﺖ ﻣﯽ ﺷــــﻮﻡ
ﻣﺮﺍ ﻫﺮ ﮔــــﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ
ﺧـــــﻮﺍﻫﯽ ﺑﺴـــــﺎﺯ ...
" ﺍِﻟﻬـــــﯽ ﻭَ
ﺭَﺑـّــــﯽ ﻣَﻦْ ﻟـــــﯽ ﻏَﯿْﺮُﮐـْـــ "
من خدایی دارم، که در این
نزدیکی است
نه در آن
بالاها
مهربان، خوب،
قشنگ
چهره اش
نورانیست
گاهگاهی سخنی
می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می
خواند، او مرا می خواهد