السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع) السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۱۳۳۶ مطلب توسط «بی نام» ثبت شده است

فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد...

بازباران باترانه/میخوردبربام خانه

یادم آمدکربلارا/دشت پرشوروبلارا

گردش یک ظهرغمگین/گرم و خونین

لرزش طفلان نالان/زیرتیغ و نیزه هارا

باصدای گریه های کودکانه/واندرین صحرای سوزان

می دودطفلی سه ساله/پرزناله دلشکسته،پای خسته

آه باران،قطره قطره می چکدازچوب محمل/آه باران،کی بباردبرلب عطشان یاران

ترکنندازآن گلورا،آه باران...آه باران

 

 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

بگم یا نگم؟

موندم که بگم یا نگم؟!

میگم میخواستم بگم که .....

بی خیال .


میخواستم که بگم شهر ماخانه ماست اینقدر آشغال نریزید خوب رعایت کنید.

 

قانع شدید

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

آرامشی دارم

آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم

 

همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

شعری از استاد محسن بافکر لیالستانی

در باغهای سبز تر وپرجوانه تر
باید دوباره خواند غزل عاشقانه تر

برخیز تا که قصه ای از خود به جا نهیم
ازیادگار لیلی ومجنون   فسانه تر

از باغ سبز قرن شب  پر ستاره ای
آمد به گوش من سخنی عارفانه تر

باید که ما یگانه بمانیم تا شود
اقلیم هوشیاری ما بیکرانه تر

شعری ازاستادمحسن بافکرلیالستانی

باتشکرازاستادگرامی استادمحسن بافکرلیالستانی.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

سلام

من اومدم ببخشید دوستان عزیز من چون تو آژانس مشغول شدم فرصت اومدن به وب رو ندارم از این رو عذر خواهی بنده رو پذیرا باشید.همه تونو ویژه دعا کردم تو حرم امام هشتم (ع)
۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

سلام

من اومدم ببخشید دوستان عزیز من چون تو آژانس مشغول شدم فرصت اومدن به وب رو ندارم از این رو عذر خواهی بنده رو پذیرا باشید.همه تونو ویژه دعا کردم تو حرم امام هشتم (ع)
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

ضامن آهو رضا

سلام صبح فردا عازم مشهد الرضا هستم وبه پابوس آقا می روم نائب الزیاره همه دوستان خوبم به ویژه برادر زیتون وبرادر قدح هستم .

 

ان شاالله قسمت همه دوستان بشه .

 

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

میلیاردر معروف قسمت آخر

خانم محسنی طبق معمول همیشگی مشغول رسیدگی به کارهای دفتری بود که صدای تق تق در اورا از حال خود بیرون آورد.

 

سرش را بالاکرد ودید دختر جوانی بلند بالاوچادری باچهره ولبخندی دلنشین در قالب در جا گرفته .

 

همانطور که خانم محسنی محو تماشای چهره دلنشین دختر بود دختر گفت اجازه هست؟

 

خانم محسنی گفت بله بله بفرمایید.

 

دختر نزدیکتر امدو دستش را به سمتش دراز کرد وگفت سلام رضایی هستم زهرا رضایی .

 

خانم محسنی دستش را به گرمی فشردوگفت محسنی هستم آزاده محسنی .

 

دختر گفت بله بله خانم محسنی من خوب شمارو میشناسم.

 

خانم محسنی گفت واقعا؟

 

خانم رضایی:بالبخندی گفت واقعا

 

خانم محسنی:دخترم چه کمکی از من برمیاد.

 

خانم رضایی:من مدیرمدرسه جدیدالتاسیس اقبال هستم .

 

خانم محسنی که از تعجب دهانش باز مانده بود گفت اصلا باورش برایم سخته .

 

خانم رضایی با تعجب گفت چرا؟؟

 

خانم محسنی:آخه هنوز خیلی جونید اصلا بهتون نمیاد.وبعد اضافه کرد پیشنهاد میکنم از مدیریت انصراف

 

بدید چون واقعا کاری سخت وطاقت فرساست دیوونتون

 

میکنن باور کنیدمن دیگه طاقت ندارم دلم میخواد زود بازنشست بشم واز دست این دانش اموزها راحت بشم.

 

خانم رضایی:اصلا برعکس من عاشق مدیریت هستم عشقم مدیریت هست وباعشق کارمو شروع

 

کردم وادامه هم میدم تاحالا هم راضی بودم وهیچ مشکلی

 

هم ندارم.

 

خانم محسنی عینکش رو از روی چشماش جابه جا کردوباتعجب گفت واقعا؟؟

 

خانم رضایی لبخندی زدو گفت واقعا.

 

خانم رضایی ادامه داد وگفت شنیدم یه دانش آموزی اخراجی داشتید.

 

خانم محسنی عینکش رو جابه جا کردو پوفی کردو گفت آره دردونه

 

خانم رضایی با تعجب گفت دردونه؟؟

 

خانم محسنی:بله البته دردونه اسمش نیست اسمش سارا هست سارا گرجی پورچون یه دونه و

 

عزیز نازی وناز پروردست بهش میگن دردونه .

 

خانم رضایی گفت گرجی پوراین فامیل برام خیلی آشناست.

 

خانم محسنی گفت بله گرجی پور همون میلیباردر معروف

 

خانم رضایی:آره درسته گفتم برام آشناست .راستی چرا معروف این معروفیتش بابت چی هست؟

 

خانم محسنی:ازروی صندلیش جابه جاشدوگفت خدابده شانس این جناب گرجی پور یه زمانی مثل ما

 

بوده یه کارمند ساده که یه شبه یه ارث گنده بهش میرسه.

 

خانم رضایی گفت ای بابا خانم محسنی اینقدر حسادت نکنید واینطور نگیدمن اصولا به این حرفهایی

 

مثل شانس وبخت واقبال اینمقولات اعتقادی ندارم .

 

وبعداضافه کردارث؟اچطوری؟ازطرف کی؟

 

خانم محسنی گفت نمیدونم کسی هم نمیدونه فقط شنیدم یه ارث گنده بهش رسیده از کی وچطوری

 

دیگه نمیدونم .

 

خانم رضایی گفت باشه مهم نیست  اصلا چطوری اصلا به ما چه من از روی کنجکاوی پرسیدم کلی از

 

مسئله اصلی که داشتیم درموردش حرف میزدیم پرت

 

شدیم .واضافه کرد بله داشتم میگفتم من اومدم به قول شما دردونه یا همون سارا گرجی پوردختر میلیاردر

 

معروف رو به مدرسم ببرم وثبت نامش کنم .

 

خانم محسنی سریع گفت وای نه این کارو نکنی ها بام بام بام  این دخترو هیشکی حاظر نیست تو مدرسش

 

ثبت نام کنه آخه اصلا مدرسه بیا نیست که هروقت هم

 

میادازمدرسه جیم میشه همه معتقدن اگه این بره مدرسش امتیاز مدرسش کلی پایین میاد ثبت نامش

 

نکنی ها امتیاز مدرست میاد پایین.

 

خانم رضایی گفت اما من چنین اعتقادی ندارم امتیاز مدرسم هم پایین نمیاد اگه هم بیاد اصلا برام مهم نیست

 

 

من معتقدم که باید به این جور دانش اموزها زمان

 

وفرصت داد تا از این حالت بیرون بیان اگه بخوایم بهشون فرصت ندیم وجلوشون در بیایم بیشتر لجبازی میکنن .

 

خانم محسنی بایه حالت قهر مانند کفت هرطور راحتید ومایلید من بهتون هشدار دادم خود دانید .

 

خانم رضایی بالبخندی گفت از هشدارتون ممنون ولی من پشیمون نمیشم دانش اموزهای من همه استثنایی

 

هستند یعنی یه کسایی مثل دردونه از مدرسه فراری

 

اما من همشون رو درس خون کردم ودردونه هم درس خون  میکنم.

 

پایان

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

میلیاردرمعروف قسمت یازدهم

صبح روز بعدآقای گرجی پوراز خواب بلندشدوبه نانوایی رفت ونان تازه همراه باکره ومربا خرید ودسته گل قشنگی

 

هم برای همسرش خرید وبه خانه برگشت

 

سریع میز صبحانه را آماده کردوچای نیز دم کرد بعدبه اتاق مهمان رفت تا شادی خانم را بیدار کند.

 

گرجی پور:حاج خانم ظهرشدا شما نمیخواید به ماصبحانه بدید؟

 

شادی خانم غلطی زدو گفت اینقدر حالم بده که صداش مدام توگوشمه .

 

آقای گرجی پور گفت حالت خیلی هم خوبه منم همسرت پاشو.

 

شادی خانم بلندشد وبه آقای گرجی پورنگاه کردو گرجی پور؟نه توهمه اون که بالباسهای من تو اتاق خوابه وفکر

 

میکنه خواهرشه .

 

نخیر خودم هستم همسرت؟

 

شادی خانم:نههههههههههههههههه باورم نمیشه؟من خواب میبینم؟وچشماشو مالید .نه خواب نیستم بیدارم .

 

وبا جیغ دخترشو صدا کرد

 

شادی خانم:دردونهههههههههههههههه دردونهههههههههههههههههههه

 

ساراکه باصدای مامانش از خواب پریده بود وهنوزخواب آلود بود باعجله از اتاقش اومد سمت اتاق مهمان

 

درحالی که به در مبل تلوزیون میخورد تلو تلو خوران

 

اومدتو اتاق وخمیازه کشون گفت هان مامان چیه؟

 

شادی خانم باابرو به شوهرش اشاره کرد.

 

دردونه به سمت باباش نگاه کرد وشانه اش را بالاانداخت وگفت عه عمه خانم الان لباسهای بابا رو پوشیده و

 

بعد انگار ازخواب بیدار شده باشه گفت بابا خوبی؟

 

آقای گرجی پور گفت بله دخترم خوبم.

 

کی خوب شدید؟

 

آقای گرجی پور گفت از اولشم خوب بودم وفقط داشتم حال مامانتو جا میاوردم تا دیگه پیش فالگیر نره وهرچی

 

رسید به خورد من بدبخت بده.

 

شادی خانم گفت چی؟خوب بودی؟نقش بازی میکردی؟بعد باعصبانیت لنگ دمپایشو برداشت وآقای گرجی پور رو

 

دنبال کرد لباسهای منو میپوشی مگه دستم بهت

 

نرسه .آقای گرجی پور ضمن فرار گفت مقصر خودت بودی

 

شادی خانم هم با حرص دمپایی رو به سمتش پرتاب کرد که به در خورد.

 

آقای گرجی پور گفت خوبه که نشونه گیریت خوب نیست وگرنه سرو صورتمون هرروز داغون بود .

 

نزدیک آشپزخانه آقای گرجی پور ایستاد ووقتی شادی خانم باعصبانیت به سمتش آومد سریع دسته گل رو

 

گرفت جلوش وگفت باعشق.

 

شادی خانم که حسابی غافلگیر شده بود وحسابی خوشحال شده بود واز

 

شادی درپوست خودش نمیگنجید.

 

دردونه که از در اتاق نظاره گرشون بوددستاشو به هم زدوگفت وای چه رمانتیک .

 

همانطور که مشغول صبحانه خوردن بود دردونه گفت بابا از کجا فهمیدی حالا؟

 

آقای گرجی پور گفت ماجراها داره وشروع به شرح ماجرا کرد.

 

گفت یک روز قبل از حادثه حسین آقا که سویچ ماشینشو جا گذاشته بود برمیگرده کلیدشو برداره که متوجه

 

صحبت کبری خانم با مادرت میشه که درمورد رفتن

 

پیش فالگیر بوده پس خوب میشه گوش میده وسریع به ما خبر میده وماهم نقشه کشیدیم که یه درس

 

اساسی بهشون بدیم که دیگه هوس رفتن پیش فالگیر نکنن.

 

دردونه متحیر گفت شما شما که غذارو تا آخربا ولع خوردین چیزیتون نشد؟

 

آقای گرجی پور گفت نه نخوردیم چشم زنامونو که دور دیدیم سریع غذارو ریختیم دورواز نو کشیدیم.

 

دردونه با خنده گفت آهان ایول آورین به بابا دمت گرم خوب حالشونو گرفتید.

 

شادی خانم با اخم یه نگاه به دردونه کرد وبالگد به پاهاش کوفت.

 

دردونه از درد به خود پیچید گفت وای پام مامان پامو شکوندی چرا میزنی.

 

شادی خانم گفت حقته .

 

آقای گرجی پور گفت چیکار داری دخترمو چرا میزنیش.

 

شادی خانم بااخم روشو اونور کردباحالت قهر

 

آقای گرجی پور نازشوکشید وگفت خوب توهم حالازود قهر میکنی بیا دیگه بچست یه چیزی میگه شما

 

ببخشید منم اشتباه کردم خوبه؟

 

شادی خانم گفت نمیخوام وروشو اونوتر کرد.آقای گرجی پور لقمه ای گرفت وبه طرف شادی خانم گرفت وگفت

 

آشتی؟

شادی خان لبخندی زدولقمه را گرفت وگفت آشتی.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

نون داغ اول صبح

نون داغ اول صبح حال میده،زیادفکر نکنید خواستم ازخواب بیدارتون کنم.[نیشخند][زبان] :دی خخخخخخخخ

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام