السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۱۸ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

بدون فوت وقت برید پایین

خوب سریع برید پایین
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
برید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ای بابا چقدر غر میزنید برید پایین
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
برید دیگه تنبلا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
باتشکر از همراهیتون حالا برگردید بالا خخخخخخخخخخخخ:)))))  

      

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بی نام

نام تو

نایت اسکین

نایت اسکین

 

هیچ چیز دلنشین تر از این نیستکه مدام نامت را صدا بزنم

 

با یک علامت سوال … “؟”

 

و تو با حوصله جواب بدهی جـــــــــــون ِدلــــم !؟

 

نایت اسکین

نایت اسکین

 

۱۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بی نام

راه های قشنگ زندگی

به نام خداوند بخشنده مهربان
مشکلی نیست که آسان نشود

 

۱_ یک فهرست از اسامی کسانی که بسیار دوستشان دارید تهیه کنید و نام خودتان را بالای آن قرار دهید.

۲_ علاقه مندانه از دیگران تقاضای کمک کنید.

۳_ با خوردن یک عدد شیرینی مورد علاقه تان به خود انرژی بدهید.به گردش بروید و برای خودتان یک عدد موز بخرید.

۴ – بگذارید چشمانتان از تماشای تصویر ماه بر سطح آرام و زیبای آب لذت ببرد.

۵_ساعت خود را روی لحظات سحرگاه تنظیم کنید و برای تماشای تصویر خورشید از خواب برخیزید.

۶_در فصل پاییز بر یک دریاچه با یک قایق تفریحی پارو بزنید و از تماشای منظره رنگ به رنگ شدن برگها لذت ببرید.

۷_ دنیای خود را با کاشتن گلها , درختان , سبزیجات و کندن علفهای هرز شادتر کنید.

۸_ یک مهمانی ترتیب بدهید که یاد آن سالها در ذهن شما باقی بماند.

۹_ خودتان را برای انجام درست کارها تحسین کنید.

۱۰_ تمام معجزه هایی را که در زندگیتان رخ داده است , بشمارید.بدانید که حتی معجزه های بیشتری در راه است.

۱۱_آهنگ حزن انگیزتان را زیر دوش آب زمزمه کنید و کلیه افکار منفی را از ذهن خود دور سازید.

۱۲_تصمیم بگیرید و عمل کنید تا دوباره در جریان زندگی قرار بگیرید.

۱۳_یاد بگیرید که از با خود بودن لذت ببرید به طوریکه دیگر هیچگاه احساس تنهایی نکنید.

۱۴_قدیمی ها درست می گفتند.لازم است که یک روز از تجربیات آنها استفاده کنید.

۱۵_به نزدیکترین مکان مقدس بروید و شمعی را روشن کنید.آنگاه برای خودتان دعا کنید.

۱۶_افکار مثبت و دوست داشتنی تان را به مخالفان خود نیز منتقل کنید.

۱۷_اگر از مخالفان سرسخت خود هستید افکار مثبت را در ذهنتان پرورش دهید.در ابتدا ممکن است احساس مسخره ای به شما دست دهد اما فقط پس از گذشت چند روز تفاوت بسیاری را درک خواهید کرد.

۱۸_خودتان را دست کم نگیرید.تمام خصوصیات خوبتان را به خود متذکر شوید.

۱۹_اگر یکی از آن انسانهای شجاع هستید با کار کردن بر روی نقاط ضعف خود درونتان را تغییر دهید.

۲۰_توجه خود را بر روی نکات مثبت زندگیتان معطوف سازید نه بر نکات منفی !

۲۱_اگر چه کار مشکلی است اما سعی نکنید اختیار دار دیگران باشید.

۲۲_بر تکیه کلامهای گفتاری خود مسلط باشید.از گفتن جملاتی مثل))کاشکی…. ای کاش….)) بپرهیزید.

۲۳_خوش حساب باشید.

۲۴_این اطلاعات مهم و کارساز را به خاطر بسپارید:
بدخلقی ها را تعدیل کنید.
غصه ها و حسادت ها انرژی شما را به هدر می دهند.

۲۵_به یاد داشته باشید که دنیا همانگونه خواهد بود که شما آن را می بینید و درک می کنید.

۲۶_به نصیحت کسانی که دوست خوب شما شده اند خوب گوش دهید.

۲۷_هنگام صبح نیم ساعت بیشتر در رختخواب بمانید و به خودتان برسید.

۲۸_با دست کشیدن از یک کار بد, عزت نفس خود را بالا ببرید.

۲۹_از افراط و مبالغه کاری دوری کرده و از وقت خود نهایت استفاده را به عمل آورید.

۳۰_در یک مراسم افتتاحیه در مکانی جالب و هیجان انگیز شرکت کنید.

۳۱_حداقل هفته ای یک بار در یک فعالیت جدید شرکت کنید.

۳۲_ حس شوخ طبعی خود را از طریق خواندن کتاب های خنده دار ونشاط بخش تقویت کنید.
منبع:pat-o-mat.com

منبع:سایت جهانی ها

 

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

توی این شرایط کرونایی

توی این شرایط کرونایی که هروز شاهد افزایش آمار مبتلایان و افزایش جان باختگان هستیم شاهد گرفتار شدن عزیزان ،فامیل ،دوست وآشنا هستیم

شاهد تلاش بی وقفه کادر درمان و حتی گرفتار شدن به این بیماری وجان باختن اونها هستیم شاهد کم لطفی مردم ورعایت نکردن و بی توجهی و مسافرت رفتن ودیدو بازدید هستیم توی این شرایطی که حالمون خوب نیست فشارهای قرنطینه هستیم تنها چیزی که حال دلمونو خوب میکنه امیده

چیزی که میتونه با تماشای یه عکس یا منظره ی قشنگ حالمون عوض باشه . این تصویر میتونه عکس حرم مطهر باشه مثل :

 

بارش برف پاییزی - حرم رضوی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بارش برف پاییزی - حرم رضوی

 

یا عکس کوچه باغ ودرخت خرمالو باشه :

 

رسیدن میوه درختان خرمالو در حاشیه شهر شیراز و برداشت آن توسط کارگران در اواخر آبان انجام می شود

 

رسیدن میوه درختان خرمالو در حاشیه شهر شیراز و برداشت آن توسط کارگران در اواخر آبان انجام می شود

خدایا خودت کمک کن وبخیر بگذرون این بیماری رو مهار کن.

خدایا به خاطر این نعمتهای زیبا و این طبیعت و این عکسهای زیبا و حرمین مطهر شکرت و سپاسگزارم.

منبع عکسها : باشگاه خبرنگاران جوان.

 

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بی نام

کارگاه خوشدلی

کاش می شدخنده را تدریس کرد

کارگاه خوشدلی تاسیس کرد

کاش می شد عشق را تعلیم داد

ناامیدان را امید و بیم داد

شاد بودو شادمانی را ستود

بانشاط دیگران ،دلشادبود

باصفا ویکدل وآزاده بود

مثل شبنم بی ریاوساده بود 

ازدو رنگی وریا پرهیز کرد

کینه را درسینه حلق آویز کرد 

کاش می شد ساده وآزاد زیست 

در جهانی خرم و آباد زیست .

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

کتابچین

هوا گرفته وابری بود ولی گویی خبری از باران نبود ، باران داشت چمدانش را می بست به علی قول داده بود تااین بار اورا همراهی کند تا شاید دیگر دچار شوک پاریسی نشود . تعدادش از دستش خارج شده بود نمی دانست این چندمین بار است که تصمیم به دیدار پسرش گرفته ولی باز هم مثل دفعات قبل تا از بلندگو پرواز پاریس را اعلام میکردند دچار شوک عجیبی میشد دلش برایش می سوخت بعد از مرگ همسرش ژوزت دیگر آن آدم سابق نشد بخصوص وقتی پدر ومادرژوزت پسرش را مخفی کردن باران میخواست با مائده وهمسر علی اورا تا پاریس همراهی کند بلکه شایداواینبار موفق به دیدار پسرش بشود .

مائده در حالی که تکه نان محلی در دستش بود ومشغول خوردن بود وارد اتاق شد وباران را غرق فکر دید، گفت شوهر عزیزم چه چیزی فکرت را مشغول کرده ؟ باران که تازه متوجه حضور مائده شده بود بالبخند گفت کی اومدی؟

مائده گفت تازه وباتعجب گفت سوالمو جواب نمیدی؟

باران لبخندی زد و گفت چیزی نیست به علی فکر میکردم .

مائده گازی به نانش زدو گفت نگران نباش ته دلم روشنه که اینبار موفق میشه پسرش رو ببینه .

باران زیرلب گفت ان شاالله .

علی لب پنجره ایستاده بود ونظاره گر حیاط بود واشک از چشمانش سرازیر بود دلش مثل سیرو سرکه میجوشید

یعنی این فراق پایان پذیر بود یا مثل دفعات قبل باز دچار شوک میشد دلش برای ژوزت تنگ شده بود اون چشمانش برق عجیبی داشت دلش بدرد آمد وقتی یادش می آمد که چگونه ژوزت دوری اورا تحمل نکرده وجانش را از دست داده به خوش نفرین میفرستاد ، زهره که اوهم حالی دست کم از علی نداشت نشسته بودوبا انگشتانش ور میرفت دلش بیشتر از اینکه برای خودش بسوزد برای علی می سوخت با اینکه زندگی اش وجوانی اش را به پای علی ریخته بود ولی احساس میکرد در حق علی ظلم شده است. وقتی علی را در این وضعیت میدید دلش میخواست زمین دهان باز کند ودر آن فر رود از خدا میخواست که هرچه زودتر این فراق پایان یابد و او پسرش را ببیند.

صبح طبق قرارشان در فرودگاه همدیگر را دیدند علی این بار مصمم بود هرطور شده به پاریس برود تا فرزندش را ببیند برای همین از همه قول گرفته بود حتی اگه باز دچار شوک شود توجه نکنند واورا به پاریس ببرند دل تو دلشان نبود هر لحظه به ساعت پرواز نزدیک می شدند و تپش قلبشان بیشتر میشد .

تیک تاک ساعت ،ساعت هشت را نشان داد که صدای بلندگو واعلام پرواز پاریس طنین انداز شد عرق سردی بر پیشانی هرچهار نفر نشسته بود هر لحظه همه منتظربودند که بازعلی دچار شوک شود .

همه چشمانشان را بسته بودند و منتظر بودند علی که بیشتر از همه ترس داشت ونگران بود هر لحظه منتظر بود دچارشوک بشود ولی دید پیج های مکرر پرواز پاریس به سالن دو تمام شد ولی دچار شوک نشد فکر میکرد خوابست با ترس و لرز چشمانش را باز کرد و چشمان متعجب و خوشحال وپر از اشک همراهانش را دید با صدای بلند دادی کشید وپرید بغل باران و سفت اورا در آغوش گرفت و باهق هق گفت موفق شدم موفق شدم

باران گفت آره رفیق موفق شدیم . زهره با دست پاچگی گفت وقت واسه خوشحالی زیاده تا از پرواز جانموندیم بهتره راه بیفتیم و همگی به سمت سالن شماره دو رفتند .

عقربه های ساعت ، ساعت 8:30 را نشان میداد که هوا پیمای پاریس از باند پرواز بلند شد .

باتشکر ازبانوچه که بنده رو به چالش کتاب چین دعوت کردن این چالش را بلاگردونی ها  راه انداختند وبنده هم به رسم ادب و درخواست دوستان بلاگردونی ها که باید چند نفر را دعوت کنم دعوت میکنم از دوستان خوبم برادر علی رضا ، برادر میرزا مهدی ، برادر زیتون ، برادرروهام وبرادرهاشور و خواهران : بهار ، اسی ، حسانه ،سارا سماواتی منفرد  ، ماه بانو وسایر دوستانی که مایلند در این چالش شرکت کنند وبعد از نوشتن لینک پستشون رو ارسال کنند برای بلاگردونی ها و اینکه تا 10 آذر بیشتر فرصت نیست پس بشتابید .

ببخشید اگه خوب ننوشتم به بزرگواری خودتون ببخشید .

++ خوب خوب اسم کتابارم پیدا کردم کتاب شوک پاریسی و کتاب مدار صفر درجه.

علی ،زهره ، ژوزت ازکتاب شوک پاریسی و باران و مائده ازکتاب مدار صفر درجه.

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

باران شبانه پاییزی

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جایم بلند شدم . آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.

چشمها را باید شست       جور دیگر باید دید

چترها را باید بست           زیر باران باید رفت

فکر را ، خاطره را       زیر باران باید برد

با همه مردم شهر      زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید     عشق را زیر باران باید جست

هرکجا هستم باشم         آسمان مال من است

پنجره ، فکر ، هوا          عشق ، زمین مال منست

وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکردم . هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دمید و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسکین می داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی …

دستانم را به سوی خدا بلند کردم و چشمانم به آسمان دوخته شد . ناگهان درهای آسمان باز گشت . صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت . حرفهایم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بی نام

دنیایی که

دنیایی که به خاطر کرونایش در خانه بمانی وبه خاطر زلزله اش از خانه بیرون بروی ارزش آنچنانی ندارد.

درکرونا قید دیدارها را زدیم ودر زلزله قید مال واموال را ،همه این اتفاق های بد نشان می دهد که نباید

این دنیارا آنقدر جدی گرفت نبایداین روزها رو فراموش کنیم .

روزهای تلخ ،تمام این اتفاقات تلخ به زبان ساده به ما می گوید باهم مهربان باشیم وسخت نگیریم .

پول ومال دنیا را جدی نگیریم و از زندگی لذت ببریم .چند ماهی است که عجیب دلمان برای زندگی کردن تنگ شده است .

پس قدر زندگی کردن را بدانیم .

روز وروزگارتان خوش .

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام