السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۵۸ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

آدمها کسانی را که دوست دارند فراموش نمی‌کنند.

فقط عادت می کنند که دیگر کنارشان نباشند.

 

 

 

 

اجرای قطعه سوزناک و زیبای "گل نازم" توسط نوازنده اکوادوری

 

 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بی نام

گفتم خداحافظ

گفتم خداحافظ

ولی در دل

چه آهی دارم ای عشق

غیر از تماشای تو در باران

چه راهی دارم ای عشق

بعد از تو این باران

تورا هر بار

به یادم خواهد آورد

چیزی نمی ماند

از این عاشق

که در عشقت بد آورد

باران ببارد می روی

باران نبارد می روی

این بغض بی صاحب چرا

از تو ندارد پیروی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

یک عدد امید به زندگی را مشاهده می فرمایید😍😍🤗

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

نزدیکترین آدم به تو

نزدیکترین آدم به تو کسیه که از دورترین فاصله به فکرته. 

 

 

دورترین نزدیک من 

نذار تورو از من بگیرن 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

😍😍😍😍😍

 

 

از اون لحظه ای که اینو دیدم دارم خودمو واسه ناز کشیدن از دخترم آماده می کنم 🥰😍❤️

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

اوست نشسته در نظر

مولانا چه زیبا میگه:

اوست نشسته در نظر 

من به کجا نظر کنم؟

اوست گرفته شهر دل 

من به کجا سفر کنم؟

واقعا چه شعر زیبایی در وصف یار .

نظر شما چیه؟

++ میلاد حضرت امام حسین (ع) بر همگی مبارک.

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

تو تپشهای تو سینم ، تو خود قلب منی

سلام و شب بخیر خدمت مخاطبین و دوستان خوب وهمراه همیشگی بیانی .

نزدیک عید هستیم به همین مناسبت میخوام براتون از یه داستان عاشقانه زیبا بگم ،

 

داستان عاشقانهٔ عایشه و ملامحمدجان

سرود ملامحمدجان در بیان سوزِ دل عایشه، دختر عاشقی است که نذر گرفته در ایام نوروز به مزار شریف برود و در جوار آرامگاه علی دعا کند، تا آرزویش که رسیدن به ملامحمدجان است برآورده گردد.

در رابطه با داستان عاشقانه عایشه و ملامحمدجان در کتاب‌های مربوط به تاریخ هرات و اخبار و روزنامه‌ها بارها مطالبی نوشته شده و رادیو افغانستان نیز در سال‌های دهه پنجاه خورشیدی این داستان را چندین بار نشر نمود. روایت داستان عاشقانهٔ عایشه و ملامحمدجان به این شرح است:

در عهد فرمانروایی تیموریان در هرات، به ویژه در عصر سلطان حسین بایقرا (فرمانروایی: ۱۵۰۶–۱۴۶۹ م)، مردم از تمام قلمرو آنان در نوروز به مسجد کبود به مزار شریف می‌آمدند و دولت خرج عروسی جوانانی را که در مزار شریف عروسی می‌کردند می‌پرداخت. دوران تیموری عصر شکوفایی هنر در هرات بود و مدارس متعددی در این شهر تأسیس شد و شاگردان در این مدارس به تحصیل علوم و فنون مختلفه می‌پرداختند. یکی از این مدارس، مدرسه‌ای بود در نزدیکی سرحدیده در شمال شهر هرات و به جوار زیارت ملاحسین واعظ کاشفی. یکی از طلاب مدرسه به نام ملامحمدجان همه روزه از محل سرحدیره تا چشمه قلمفور که نزدیک زیارت مولانا عبدالرحمن جامی است پیاده طی می‌نمود و صرف و نحو حفظ می‌کرد، ساعتی در کنار چشمه می‌آسود و شکرانه به جای می‌آورد. یکی از روزها جمعی از دختران سرحدیره با عایشه که دختر یکی از افسران مقرب دربار تیموریان بود غرض گرفتن آب از چشمه قلمفور می‌رفتند و ملامحمدجان هم واپس رهسپار مدرسه‌اش بود. در کنار چشمه در حال وضو گرفتن بود که ناگهان بادی با تندی وزیدن گرفت و روسری عایشه را از سرش پرانده و باد آن را نزدیک پای ملامحمدجان آورد. عایشه خواست تا روسری‌اش را بگیرد در همین اثنا چشم ملامحمدجان به عایشه می‌افتد و هر دو دلباخته هم می‌گردند. سر از این تاریخ ملامحمدجان و عایشه عاشق و دلباخته یکدیگر می‌شوند. ملامحمدجان صرف و نحو را کنار می‌گذارد و به فکر ازدواج با عایشه می‌شود و از خانواده‌اش خواستگاری می‌نماید، چون ملامحمدجان طالب‌العلم بی‌بضاعتی می‌باشد پدر عایشه موافقت نمی‌نماید.

این دو عاشق دلباخته نذری را بر عهده می‌گیرند، در صورتی‌که ازدواجشان صورت پذیرد در ایام میلهٔ گل سرخ*[۱] به مزار شریف رفته و مدتی را در آرامگاه علی بن ابی طالب خاکروبی نمایند. عایشه همواره با دختران سرحدیره در بین عصر و شام به چشمه قلمفور غرض گرفتن آب می‌رفت و در جمع آن‌ها با سوز و درد این آهنگ را با خود زمزمه می‌کرد:

بیا که بریم به مزار مُلاممَدجان*[۲]   سَیلِ*[۳] گُلِ لاله‌زار وا وا دلبرجان
به دربار سخی‌جان گله دارم   یخن *[۴] پاره ز دست تو نگارم
پس از مرگم بیایی بر مزارم   مدامم در دعا در انتظارم
بیا که بریم به مزار ملاممدجان   سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان
به تن کردی گلم رَختِ*[۵] سیاه را   کنم تعریف یار بی‌وفا را
به دنیا مه*[۶] اگه غمخوار ندارم   بگیرم دامن شیر خدا را
بیا که بریم به مزار ملامامدجان   سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان
بیا زیارت کنیم شیر خدا را   به چشم مالیم همان قلف*[۷] طلا را
مه*[۸] دعا می‌کنم آمین بگوین   خدا کامیاب کنه هر دوی ما را
بیا که بریم به مزار ملامامدجان   سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان

اتفاقاً در همین اثنا امیر علیشیر نوائی، وزیر دانشمند عصر تیموری با عده‌ای از همراهان خود از آنجا می‌گذشت و در نزدیکی چشمه آوازخوانی عایشه را شنید، توقف نموده و آهنگ را از دور سراپا شنید، با فراست و نکته‌دانی دریافت که در خواندن این سرود فلسفه‌ای نهفته‌است. امیر پس از شنیدن آهنگ نزد عایشه آمد و با ملایمت و مهربانی از او پرسید که دخترم راست بگو، ملامحمدجان کیست و چرا در آهنگ صدای تو دردی نهفته‌است؟ عایشه ابتدا از حیا پاسخی نداد و سکوت اختیار کرد؛ ولی امیر علیشیر با شیوهٔ پدرانه به او وعده داد که اگر راستش را بگوید به او کمک خواهد کرد. سپس عایشه ماجرای عاشقانهٔ خود را مفصل به امیر حکایت نموده و افزود که ملامحمدجان از جمله طلاب مدرسهٔ شما است. فردای آنروز امیر شخصاً به خانه پدر عایشه رفت و به‌عنوان پدر ملامحمدجان از عایشه خواستگاری نمود، پدر عایشه که وضع را چنین دید، به احترام شخص امیر به این وصلت راضی گردید. امیر این دو دلباخته را آنطور که تعهد کرده بودند به مزار شریف فرستاد، درآنجا عروسی نمودند و مدتی را در مسجد کبود به صفت خادم ایفای وظیفه کردند.

 

منبع :https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%84%D8%A7_%D9%85%D9%85%D8%AF%D8%AC%D8%A7%D9%86

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

شعری از حافظ

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

 

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

 

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

 

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

 

ای که از کوچه معشوقه ما می‌گذری

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

 

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

 

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

 

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش

منبع:سایت بیتوته.

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
بی نام

یک متن کاملا زیبا

دیروز به پدرم زنگ زدم ،هرروز زنگ می زنم وحالش را می پرسم . موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم  گفت : بنده نوازی کردی زنگ زدی . وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است . 

دیشبخواهرم به خانه ام آمده بود شب ماند، صبح بیدار شدم ودیدم حمام ودستشویی را برق انداخته است . گاز را شسته است ، قاشق وچنگالها وظرفها را مرتب چیده است و...ومنو از نگاه ها وکمک های با توقع رها کرد ...

امروز عصر با مادرم حرف می زدم ، برایش عکس بستنی فرستادم . مادرم عاشق بستنی ست گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم .

برایم نوشت : من همیشه به یادتم ... چه بابستنی ... چه بی بستنی .

ومن نشسته ام وبه کلمه ی خانواده فکر میکنم ، که در کنار تمام نا رفاقتی ها، پلیدی ها و دورویی های آدم ها وروزگار ، تنها یک کلمه نیست ، بلکه یک دنیا آرامش وامنیت است .

قدر خانواده هاتون رو بدونید ...

روز پدر پیشاپیش مبارک .

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بی نام

شعر

به جان جوشم که جویای تو باشم

خسی برموج دریای تو باشم

تمام آرزوهای منی،کاش

یکی از آرزوهای تو باشم

 

شعر از محمدرضا شفیعی کدکنی

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بی نام