السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۲۴ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

بعداز معدن سخت ترین کار

اگه به من بگن بعد از معدن سخت ترین کار چیه می گم دست شویی رفتن تو آپارتمان :/


شما تصور کن یه طرف اتاق خوبه یه طرفم حال و همه هم دقیقا نشستن :/ خوب گلاب به روتون چطور کارشو کنه خو.


تصور کن گلاب به روتون شماره دو داشته باشی خوب اونم صدا داره آبرو و حیثیت واسه آدم نمیمونه :/



۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت پنجم

سارا:وا مامان این رفتارارو چرا میکنی دیگه سنی از شما گذشته ایـ ...

شادی خانم نذاشت حرفشو ادامه بده باعصبانیت گفت ساکت شو دختره ی خیره سر این چه طرز صحبت کردن با مادرته ؟من سنی ازم گذشته؟مگه من چندسالمه

تو اوج جونی پیرم کردی رفت؟کدوم رفتارهان؟من که نگرانم شوهرمو ازم بگیرن کار نادرستی میکنم؟این تویی که  خرس گنده ای مثل بچه ها میمونی رفتارت.

بابات راست میگه باید تو تربیتت تجدید نظر کنم وسفت وسخت تربیتت کنم .

دردونه که هم از تعجب دهانش باز مونده بود وهم انتظار چنین حرفی از مادرش نداشت اشک تو چشماش جمع شده بود وبغضش داشت میترکید که گفت

مامی بعد اصلا انتظار چنین حرفی رو ازشما نداشتم اصلا نداشتم من منظوری نداشتم گفتم که این افکارپوچ وبیهوده که درمورد بابا داری رو دور بریزی

آخه کی به بابای زشت و بی ریخت من نگاه میکنه ؟

که شادی خانم چشم غره ای بهش رفت .دردونه اشکاشو پاک کرد ادامه داد آخه مادر من تو که بابامو بهتر از من میشناسی بااون اخلاقی که داره کی نگاش

میکنه چه برسه که بخواد عاشقش بشه ؟

شادی خانم با حرص نگاش کردو گفت اخلاق نداره قیافه نداره پول که داره؟با شناختی که من دارم این روزها به خاطر پول عاشق لولو هم میشن .

دردونه که خندش گرفته بودگفت مامی من خیلی خب اگه بارفتن به اونجا آروم میشی پاشو برو ولی ازمن گفتن بودپولتو دور میریزی بابا زیر سرش بلندنشده.

شادی خانم گفت من که به اجازه شما نیازی نداشتم خوب معلومه که میرم.

شادی خانم باچندتا از دوستان صمیمی اش که آنها هم مثل او نگران از دست دادن شوهرانشان بودند هماهنگ کردند که باهم بروند .

دوساعت بعد دردونه مشغول تماشای تلوزیون بودکه شادی خانم شادو خرم وبا غرور خاصی وارد شودوزیر لب گفت با این پودردیگه عاشق شدن از یادش

میره ولبخند مرموزانه برلبش نشست .

سارا تلوزیون را بست رفت نزد مادرش.

سارا:سلام مامی شیری یاروباه؟

شادی خانم:سلام دخترم شیرم

سارا:اوه بیچاره بابا خخخخخخخخ

شادی:خوب توام نمیخواد برای اون دل بسوزونی بلایی سرش بیارم که دیگه عاشق شدن یادش بره .

وبه سمت آشپزخانه رفت سارا بدوبدورفت گفت مامان یه وقت نریزی داخل غذا ها یه بلایی سرمون بیاد .

شادی خانم گفت چرا میریزم بلکه رو توام تاثیری بذاری یه عقل بیاد تو کلت بری درستو بخونی نه فراری از مدرسه باشی.

سارا پوفی کردو گفت وا...

سارا پیش خودش گفت وای نکنه مامان چیزی هم به خوردش داده باشه از فکرش هم چندشش شد وسخت دگرگون وپیش خودش گفت از این به بعد چیزی

تا نه اول خودش بخوره نمیخورم ولبخند ی موزیانه زد وبه سمت اتاقش رفت .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت چهارم

سارا:مامی بریم سینما ؟

شادی خانم:نه دخترم کلی کار دارم خودت بادوستات برین

سارا:مثل بچه ها دهانش آویزان کردو گفت نوموخوام نوموخوام باید بیای .

شادی خانم:نه دخمل خوشگلم نمیتونم کلی کار دارم که باید انجام بدم .

سارا:باچه

ورفت گونه های مادرشو بوسید رفت تو اتاقش .

شرکت نخ ریسی گرجی پور

آقای گرجی پور درحالی که سمت پنجره بودمشغول صحبت باتلفن بود که آبدارچی شرکت با شربتی تگری وخنک وارد شد وگفت جناب رئیس شربت خنک 

آوردم براتون بفرمایید میل کنید تا گرم نشده .

آقای گرجی پوراشاره کرد که روی میز بذاره ومرخصش کرد .

منشی شرکت که دختری جوان وخوش برو رو بودوحسابی خودش را شبیه به رنگین کمان کرده بودپشت میزش نشسته بود ومشغول سوهان کشیدن به ناخونهایش

بود که با خارج شدن آبدارچی ازاتاق آقای گرجی پوربا ادا واطفار گفت پس برای من چیـــــــــــــــــــــ ؟

آبدارچی هم گفت شما فعلا به ناخوناتون برسین .

منشی؟ایــــــــــــــــــــــــــــــــــش خوب میرسم شربت نشه فراموش .

آبدارچی :خودت برو درست کن بخور واداشو بیرون آورد .

منشی :ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش میرم درست میکنم .

آبدارچی :میگم یه چیزی خانم منشی.

منشی باناز برگشت طرف آبدارچی وگفت :چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آبدارچی:لئوناردو داوینچی وقه قهه زد .

منشی:ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش

آبدارچی :شربت برای پوستتون خوب نیست .

منشی :ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش .

منزل آقای گرجی پور

شادی خانم داشت با دعا نویس وفالگیری تلفنی صحبت میکرد برای گرفتن نوبت  پس از تمام شدن صحبتش دردونه که حسابی کنجکاو شده بود که برای چی

مامانش وقت فالگیر ودعا نویس گرفته گفت مامی فالگیر واسه چی؟

شادی خانم:بابغض گفت بابات .

دردونه بانگرانی گفت پاپی چی؟

شادی خانم:بابات یه چندوقتی محبتش به من کم شده دیگه مثل قبل عشقولانه نیست واشکا شو پادستش پاک کرد .

دردونه از روی مبل پایین پرید وا همچین میگه بابات که فکر کردم نگو چی شده خوب نباشه فالگیر میخواد.

شادی خانم:آره که میخواد میترسم زیر سرش بلند شده باشه  قبلا هرروز عشقولی بود باهام لاو میترکوند الان نه همش میگه زن شده یه دفعه بگه به من عزیزم .

وبغضش ترکید وبعد ادامه داد مثل قبل .

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

گاهی به آسمان نگاه کن

حتماً نگاه کن
واسه گردنت خوبه آرتروز نمیگیری
آخه سرت همش تو گوشیته
: )))))))) خخخخخ
۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

بچه ها بچه ها بدوید بیاید

هیچی خخخخخخخخخخخخ

صرفا جهت مردم آزاری صداتون زدم :دی

الفراررررررررررر


۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

اعتراف نامه

اگه قرار یه اعتراف کنی  اون چیه؟

۳۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

تشکر ویژه از همه دوستانی که تولدمو تبریک گفتند.

سلام دوستان عزیز تشکر ویژه دارم از شما که تولدمو تبریک گفتید ان شاالله بتونم این لطفتونو جبران کنم .بازم متشکرم از همه شما ها.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام

دخترا بهداشت و رعایت کنید خو

عاقا وبلاگ دخترا که میری همش درحال تف تفی کردن همن :/ همش ماچ ماچ ماچ خو بیانو بوی تف برداشت :دی هم وب خودتون و هم بیان و تف تفی کردید :/


بهداشت و رعایت بفرمایید :دی یکی رسیدگی کنه لطفا -_-

:d


یه مدت جیغ جیغ میکردن حالا زدن تو خط ماچ : دی

۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

خیلی ساده ولی رمانتیک

خیلی ساده ولی رمانتیک تولدم مبارک.

مبارکم باشه.

۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

رمان میلیاردرمعروف قسمت سوم

مدرسه ی دردونه :

آقای گرجی پور که حسابی از خجالت عرق میریخت آروم آروم به سمت دفتر مدرسه می رفت هرچه به دفتر

نزدیکتر میشد قلبش به شدت میتپید گویی میخواست

از سینش بیرون بزنه  نزدیک دفتر که رسید صدای دادو بیداد خانم محسنی اورا میخکوب کرد ظاهرا داشت

سردانش آموزی دادو بیداد میکرد خواست به راهش

ادامه بده که یکی از دفتر مثل باد بیرون پریدو همزمان خودکاری از دفتر به بیرون پرتاب شد خوب که دقت کرد

دخترکی لاغر اندام بود که شیطنت از چهره اش میبارید

ولبخند موزیانه ای بر لب داشت با لباس فرم تنگی که پوشیده بود بیرون جست وبه آقای گرجی پورخورد کرد اما

آقای گرجی پور سریع خودش را کنار کشیدودخترک هم

جستی زدو فرار کرد وبه سمت حیاط دوید .آقای گرجی پور آب دهانش را قورت داد و درزدو وارد دفتر شد خانم

محسنی که روبش را سمت دیوار کرده بود واز عصبانیت

قرمز شده بود چون فکر میکرد باز آن دخترشروشیطون است با عصبانیت دادزد وبه سمت دختر روکرد چی میخواید

که آقای گرجی پوراز ترس 6متربه هوا پریدوبه

سمت در فرار که با مستخدم مدرسه که چای آورده بود برخورد کردوهردو نقش برزمین شدن واستکانهازمین خورد

وشکست  خانم محسنی که  چشمش به

آقای گرجی پور افتاد ومتوجه اشتباهش شده بود وحسابی شرمنده شده بود سریع به سمت آقای گرجی پور رفت

وعذر خواهی کرد وگفت حال شما خوبه ؟

طوریتون نشد شرمندم فکر کردم این دختره چشم سفیده اعصاب واسه ما نذاشته همین روزاست که اخراجش

کنم وباز بی خبر باعصبانیت داد زد برزویی

دختره چش سفید مگه گیرم نیفتید که بازگرجی پور ترسیدو 2متر به هوا پریدومستخدم مدرسه که بلندشده

بودوچونش درد میکردوداشت چونه هاشو میمالید

که باز کله گرجی پور خورد به چونش ودادش رفت هوا .

ای وای شکست شکست خانم محسنی شکست  .

خانم محسنی جیغ بلندی کشیدو گفت آقای ارجی کجاشکست کولی بازی در میاری پا شو ببینم از دست این

دانش آموزا بکشیم از دست تو هم بکشیم .

اقای ارجی گفت بابا شکست داغون شدم که باز خانم محسنی جیغ چنان تیزی کشید که پرده ی گوش

گرجی پور سوت کشید وسه متر به هوا پرید

فرار را بر قرار ترجیه دادوگفت ببشخید خانم محسنی الان سرشما شلوغه باشه برای یه روز دیگه میام پرونده

دخترمو میگیرم با اجازه ودر دلش گفت

الفرار .

آقای ارجی نیز که از جیغ خانم محسنی هم ترسیده بود وهم گیج شده بود از ترس به سمت در گریخت که به در

خوردو زمین افتاد باز بلند شدو رفت

بیرون .

خانم محسنی نیز که حسابی عصبانی بود اعصابش خرد خرد شده بود گفت خدایا منو بردار تا ازدست اینا یه نفس

راحت بکشم وزد زیر گریه .

منزل گرجی پور:

دردونه نشسته بود پای تی وی ومشغول بازی ایکس باکس بود.اون عاشق بازی فوتبال وکلا بازی های پسرونه بود

وتیم مورد علاقش هم ایتالیا بود

وغیر ممکن بود بازی فوتبال کنه وتیم دیگه ای غیر از ایتالیا رو انتخاب کنه اینقدر بازی کرده بود که دیگه حسابی

فول شده بود وتونسته بود تیم

برزیل رو گلبارون کنه دردونه که حسابی از بردش وبازیش راضی بود یه هورایی کشید و  خودشو واسه مامانش

لوس کرده گفت مامی شیلمو میالی؟

شادی خانم هم قربون صدقش رفت گفت چشم الان برای دخملم میارم میوه هم میخوای ؟دردونه که حسابی قند

تودلش آب شده بود گفت آله .



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بی نام