السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

۱۳ مطلب با موضوع «یادی از گذشته ها» ثبت شده است

تو تپشهای تو سینم ، تو خود قلب منی

سلام و شب بخیر خدمت مخاطبین و دوستان خوب وهمراه همیشگی بیانی .

نزدیک عید هستیم به همین مناسبت میخوام براتون از یه داستان عاشقانه زیبا بگم ،

 

داستان عاشقانهٔ عایشه و ملامحمدجان

سرود ملامحمدجان در بیان سوزِ دل عایشه، دختر عاشقی است که نذر گرفته در ایام نوروز به مزار شریف برود و در جوار آرامگاه علی دعا کند، تا آرزویش که رسیدن به ملامحمدجان است برآورده گردد.

در رابطه با داستان عاشقانه عایشه و ملامحمدجان در کتاب‌های مربوط به تاریخ هرات و اخبار و روزنامه‌ها بارها مطالبی نوشته شده و رادیو افغانستان نیز در سال‌های دهه پنجاه خورشیدی این داستان را چندین بار نشر نمود. روایت داستان عاشقانهٔ عایشه و ملامحمدجان به این شرح است:

در عهد فرمانروایی تیموریان در هرات، به ویژه در عصر سلطان حسین بایقرا (فرمانروایی: ۱۵۰۶–۱۴۶۹ م)، مردم از تمام قلمرو آنان در نوروز به مسجد کبود به مزار شریف می‌آمدند و دولت خرج عروسی جوانانی را که در مزار شریف عروسی می‌کردند می‌پرداخت. دوران تیموری عصر شکوفایی هنر در هرات بود و مدارس متعددی در این شهر تأسیس شد و شاگردان در این مدارس به تحصیل علوم و فنون مختلفه می‌پرداختند. یکی از این مدارس، مدرسه‌ای بود در نزدیکی سرحدیده در شمال شهر هرات و به جوار زیارت ملاحسین واعظ کاشفی. یکی از طلاب مدرسه به نام ملامحمدجان همه روزه از محل سرحدیره تا چشمه قلمفور که نزدیک زیارت مولانا عبدالرحمن جامی است پیاده طی می‌نمود و صرف و نحو حفظ می‌کرد، ساعتی در کنار چشمه می‌آسود و شکرانه به جای می‌آورد. یکی از روزها جمعی از دختران سرحدیره با عایشه که دختر یکی از افسران مقرب دربار تیموریان بود غرض گرفتن آب از چشمه قلمفور می‌رفتند و ملامحمدجان هم واپس رهسپار مدرسه‌اش بود. در کنار چشمه در حال وضو گرفتن بود که ناگهان بادی با تندی وزیدن گرفت و روسری عایشه را از سرش پرانده و باد آن را نزدیک پای ملامحمدجان آورد. عایشه خواست تا روسری‌اش را بگیرد در همین اثنا چشم ملامحمدجان به عایشه می‌افتد و هر دو دلباخته هم می‌گردند. سر از این تاریخ ملامحمدجان و عایشه عاشق و دلباخته یکدیگر می‌شوند. ملامحمدجان صرف و نحو را کنار می‌گذارد و به فکر ازدواج با عایشه می‌شود و از خانواده‌اش خواستگاری می‌نماید، چون ملامحمدجان طالب‌العلم بی‌بضاعتی می‌باشد پدر عایشه موافقت نمی‌نماید.

این دو عاشق دلباخته نذری را بر عهده می‌گیرند، در صورتی‌که ازدواجشان صورت پذیرد در ایام میلهٔ گل سرخ*[۱] به مزار شریف رفته و مدتی را در آرامگاه علی بن ابی طالب خاکروبی نمایند. عایشه همواره با دختران سرحدیره در بین عصر و شام به چشمه قلمفور غرض گرفتن آب می‌رفت و در جمع آن‌ها با سوز و درد این آهنگ را با خود زمزمه می‌کرد:

بیا که بریم به مزار مُلاممَدجان*[۲]   سَیلِ*[۳] گُلِ لاله‌زار وا وا دلبرجان
به دربار سخی‌جان گله دارم   یخن *[۴] پاره ز دست تو نگارم
پس از مرگم بیایی بر مزارم   مدامم در دعا در انتظارم
بیا که بریم به مزار ملاممدجان   سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان
به تن کردی گلم رَختِ*[۵] سیاه را   کنم تعریف یار بی‌وفا را
به دنیا مه*[۶] اگه غمخوار ندارم   بگیرم دامن شیر خدا را
بیا که بریم به مزار ملامامدجان   سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان
بیا زیارت کنیم شیر خدا را   به چشم مالیم همان قلف*[۷] طلا را
مه*[۸] دعا می‌کنم آمین بگوین   خدا کامیاب کنه هر دوی ما را
بیا که بریم به مزار ملامامدجان   سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان

اتفاقاً در همین اثنا امیر علیشیر نوائی، وزیر دانشمند عصر تیموری با عده‌ای از همراهان خود از آنجا می‌گذشت و در نزدیکی چشمه آوازخوانی عایشه را شنید، توقف نموده و آهنگ را از دور سراپا شنید، با فراست و نکته‌دانی دریافت که در خواندن این سرود فلسفه‌ای نهفته‌است. امیر پس از شنیدن آهنگ نزد عایشه آمد و با ملایمت و مهربانی از او پرسید که دخترم راست بگو، ملامحمدجان کیست و چرا در آهنگ صدای تو دردی نهفته‌است؟ عایشه ابتدا از حیا پاسخی نداد و سکوت اختیار کرد؛ ولی امیر علیشیر با شیوهٔ پدرانه به او وعده داد که اگر راستش را بگوید به او کمک خواهد کرد. سپس عایشه ماجرای عاشقانهٔ خود را مفصل به امیر حکایت نموده و افزود که ملامحمدجان از جمله طلاب مدرسهٔ شما است. فردای آنروز امیر شخصاً به خانه پدر عایشه رفت و به‌عنوان پدر ملامحمدجان از عایشه خواستگاری نمود، پدر عایشه که وضع را چنین دید، به احترام شخص امیر به این وصلت راضی گردید. امیر این دو دلباخته را آنطور که تعهد کرده بودند به مزار شریف فرستاد، درآنجا عروسی نمودند و مدتی را در مسجد کبود به صفت خادم ایفای وظیفه کردند.

 

منبع :https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%84%D8%A7_%D9%85%D9%85%D8%AF%D8%AC%D8%A7%D9%86

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

اسامی قدیمی استانها

 

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

دیالوگ ماندگار لورل هاردی

هاردی: فردا دم آفتاب اعداممون میکنن.

لورل:کاش فردا هوا ابری باشه.

 

 

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بی نام

گذری به گذشته

یادش بخیر اون قدیم ندیما ایام خوش بچگی ! چه روزهای خوش و دل پذیری بود . چترهای رنگارنگ چکمه های پلاستیکی و آبی که تازیر زانومون می رسید روزهای سرد وبارونی زمستون .

یادم میاد روزهای بارونی که توراه مدرسه چقدر شیطونی میکردیم و چطور شالاپ شولوپ میپریدیم تو چاله چوله های کوچه وخیابون بی محابا و چقدر

عشق میکردیم ودلمون خوش بود دل خوشیمون همینا بود توی شُر شُر بارون میدویدیم جیغ میکشیدیم وقتی می رسیدیم خونه خیس خیس آب بودیم

اصلا انگار سرما رو فراموش میکردیم هنگام بازی کردن ولی وقتی می رسیدیم خونه انگار تازه متوجه سرما می شدیم ومیلرزیدیم و دندونامون به هم

میخورده وسروصدا میکردن ومادر مارو سریع میبردو لباسامونو عوض میکردو خشکمون میکردو می برد کنار بخاری مینشوند وماکز میکردیم کنار بخاری .

شیطنت توی حیاط مدرسه از پلاستیکای تغزیمون که پاره میکردیم و میکشیدیم روی سرمون وبدو بدو تو حیاط مدرسه از چکمه های رنگارنگمون که

با کلی دلخوشی میخریدیم ومنتظر بودیم تا بارون بیادو بپوشیم ووقتی بارون میومد میپوشیدیم وتوی آب بپر بپر میکردیم چه روزهای خوبی بود 

یادش بخیر .

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
بی نام

خانه های قدیمی وسنتی

خونه های قدیمی وسنتی رو خیلی دوست دارم و عاشقشونم همیشه وقتی به یه خونه قدیمی وسنتی میرم یا عکسشو می بینم تو ذهنم مجسم

می کنم افرادی رو که گوشه و کنار این خونه زندگی کردن تابستون و زمستونشو روزهای سرد بارونی یا برفیشو ،صمیمیت و درکنار هم بودن اعضای 

خانواده ای که توی این خونه بودن .

یادمه پارسال رفتم کاشان وبه خونه های تاریخی سر زدم پیش خودم تجسم میکردم خدمه و اعضای این خانه ها که در کنار هم زندگی میکردن

چقدر بزرگ بودن وشبیه به هم که آدم گم میشد گفتم اینا چطور تو خونه ی به این بزرگی زندگی میکردن که گم نمیشدن اتاق ها تو در تو پله های بلندوباریک حوضها ودرختا پنجره های کوچیک وبزرگ وشیشه های رنگی مطبخها که هر قسمت از خونه بود چاه آب و اب روها موال ها اتاق گوشواره

و شاه نشین زیر زمین ها و ... همه و همه زیبا وبی نظیر معماری ایرانی واقعا خیلی بی نظیره نمونش هیچ جای جهان دیده نشده ونخواهد شد .

خانه های تاریخی ایران - آدرس خانه های تاریخی ایران - لیست خانه های تاریخی  ایران | جاکاو - کاوشگر دیدنیهای ایران

 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بی نام

صدای دلنشین وپر از آرامش

زمانی که خدمت بودم و موقع نماز هرروز صبح دعای پرفیض عهد از بلندگوی حسینه پخش میشد حس خیلی خوبی بهم دست حس آرامش حسی

که غم دوری از خانواده رو برام تسکین میبخشید این حس با صدایی که دعا رو میخوند چندبرابر میشد چه حس خوبی بود خیلی دلم میخواست بدونم

صدای کیه ؟ اوایل فکر میکردم صدای یکی از برادرای سرباز باشه امانتونستم پیداش کنم و وقتی دوران سخت آموزشی تموم شد وبه محل خدمت شهر

خودمون رسیدم  تازه متوجه نه صدای سربازی نبوده بلکه صوت بوده دلم میخواست بدونم صدای کیه ولی باز هم نفهمیدم اصلا هم نمیدونم چرا

از کسی سوال نپرسیدم که این صدا متعلق به کیه ؟ تا اینکه امروز این صدارو که در حال زمزمه زیارت عاشورا بود شناختم ومتوجه این صدای زیباوآرامش

بخش صدای کسی نیست جز صدای برادر عزیز محسن فرهمند . صدای خیلی دلنشین و آرامش بخش .بعیده این صدارو نشنوی ومحوش نشی و به آرامش نرسی چقدر این صدا رو دوست دارم تا اینکه الان باز اون صدای زیبارو در حالی که داره دعای پر فیض عهد رو گوش میدم .

چقدر آرامش بخشه  دعای عهد و چقدر آرامش بخشتر با صدای محسن فرهمند . :)

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بی نام

قاب دلخواه خانه من

 

دست کلید چرمی که برای هدیه تولد پسر داییم درستش کردم  هنوزم هروقت نگاه میکنم کلی انرژی وحس خوب بهم منتقل میکنه .

با تشکر از وبلاگ بلاگردون جهت چالش قاب دلخواه خانه من .

و مرغ مینای سخنگو که عاشق خورشت قرمه سبزی و چلوبود ودر اینجا شنا کرده . چقدر دوست داشتنی بود اما متاسفانه مریض شد و از بین رفت.

دعوت میکنم از: Man Mobham ، ماجده ، اسی ، حسانه ، زیتون ، نبات خدا و تمام دوستان بیانی و دوستانی که این پست رو میخونن .

 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بی نام

بازی وبلاگی

به دعوت بانوچه برای بازی وبلاگی آقاگل :

 

خوب یکی از برنامه های کودکی که من خیلی دوسش داشتم دوقولوهای افسانه ای بود ^_^

خوب حالا من میخوام نامه بنویسم برای جولزو جولی دوقولهای افسانه ای ^_^

 

سلام بر جولوز وجولی دوقولاهای افسانه ای قهرمانان کودکی من ^_^امیدوارم حالتان خوب باشد و در سلامتی کامل به سر ببرید .

 

اول میخوام از شما گله کنم که این جکو جونورا چیه شما وهم شهریهاتون میخورید خداوکیلی ؟ آخه سوپ خفاش هم شد غذا ؟ مورچه خوار هم شد غذا ؟

 

این غذا های مزخرف رو خوردید هم خودتونو بد بخت کردید هم مارو این کرونای گور به گور شده رو انداختید به جان ما وجهان .نکنید ترو خدا این کاررو

نخورید این مزخرفاتو . خوب بگذریم چیکار میکنید با پودونگ ؟ هنوز دنبالتونه ؟ راستی مارتین خوبه ؟ چیکار میکنه ؟

دوقولوهای عزیز امیدوارم تو مبارزاتتون علیه پودونگ ودارودستش همیشه پیروز باشید .

پیروز وتندرست باشید .

 

 

+++ البته جولز وجولی واقعا خواهر برادر نیستن بلکه جولز چینی و جولی انگلیسی از یه مادر جدا وتو ترجمه برای ما گفتن خواهر برادرن .

و پدر جولی هم گفتن داییشه . 

 

 

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

خاطرات دانشجویی

زمانی که دانشجو بودم زود میرفتم برای اینکه نزدیک تخته ومیز استاد باشم تا هم خوب متوجه درس بشم و هم بتونم خوب تخته رو ببینم صندلی بگیرم تا مجبور به رفتن ته کلاس نباشم .

با یه مشقت وسختی میرفتم ته کلاس ویه صندلی صاف وصوف بدون خرابی و تمیز بلند میکردم وازبین صندلی ها عبور میدادم میاوردم و میذاشتم و

کیفمو میذاشتم روش وبه محض اینکه ده دقیقه میرفتم بیرون کنار بچه ها تا استاد بیاد وقتی میومدم تو تا دخترا کیفمو شوت کردن این سمت کلاس اونم رو یه صندلی قراضه و نا هموار و خودشون نشستن سمت استاد :/

یعنی کاردم بزدن خونم در نمیومد یعنی دلم میخواست اون شخصو که نشسته جای من همراه با کیفش از پنجره پرت کنم بیرون !

هیچی دیگه باید تا آخر کلاس روی اون صندلی نا هموار سر می کردم :/

 

این وضعیت تا آخر ترم پابرجا بود نمیدونم چرا این همه این اتفاق میفتاد درس نمیگرفتم و سرجام نمینشستم . البته گاهی وقتا هم همونجا مینشستم 

و کلی دلم خوش بود که سرجام نشستم . 

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام

تصور بچگی من

بچه که بودم تصور من از خدا یه جوان با پیراهن آستین کوتاه بود که دمپایی پوشیده ودر کنار یه گودال خاکی نشسته و دورتادور گودال مثل بیابون

وبرهوته و ما توی اون گودالیم وخدا اون بالا نشسته ونظاره گر ماست . واز اون بالا مراقبه ما خطایی نکنیم .

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بی نام