یادش بخیر اون قدیم ندیما ایام خوش بچگی ! چه روزهای خوش و دل پذیری بود . چترهای رنگارنگ چکمه های پلاستیکی و آبی که تازیر زانومون می رسید روزهای سرد وبارونی زمستون .

یادم میاد روزهای بارونی که توراه مدرسه چقدر شیطونی میکردیم و چطور شالاپ شولوپ میپریدیم تو چاله چوله های کوچه وخیابون بی محابا و چقدر

عشق میکردیم ودلمون خوش بود دل خوشیمون همینا بود توی شُر شُر بارون میدویدیم جیغ میکشیدیم وقتی می رسیدیم خونه خیس خیس آب بودیم

اصلا انگار سرما رو فراموش میکردیم هنگام بازی کردن ولی وقتی می رسیدیم خونه انگار تازه متوجه سرما می شدیم ومیلرزیدیم و دندونامون به هم

میخورده وسروصدا میکردن ومادر مارو سریع میبردو لباسامونو عوض میکردو خشکمون میکردو می برد کنار بخاری مینشوند وماکز میکردیم کنار بخاری .

شیطنت توی حیاط مدرسه از پلاستیکای تغزیمون که پاره میکردیم و میکشیدیم روی سرمون وبدو بدو تو حیاط مدرسه از چکمه های رنگارنگمون که

با کلی دلخوشی میخریدیم ومنتظر بودیم تا بارون بیادو بپوشیم ووقتی بارون میومد میپوشیدیم وتوی آب بپر بپر میکردیم چه روزهای خوبی بود 

یادش بخیر .