خانم محسنی طبق معمول همیشگی مشغول رسیدگی به کارهای دفتری بود که صدای تق تق در اورا از حال خود بیرون آورد.

 

سرش را بالاکرد ودید دختر جوانی بلند بالاوچادری باچهره ولبخندی دلنشین در قالب در جا گرفته .

 

همانطور که خانم محسنی محو تماشای چهره دلنشین دختر بود دختر گفت اجازه هست؟

 

خانم محسنی گفت بله بله بفرمایید.

 

دختر نزدیکتر امدو دستش را به سمتش دراز کرد وگفت سلام رضایی هستم زهرا رضایی .

 

خانم محسنی دستش را به گرمی فشردوگفت محسنی هستم آزاده محسنی .

 

دختر گفت بله بله خانم محسنی من خوب شمارو میشناسم.

 

خانم محسنی گفت واقعا؟

 

خانم رضایی:بالبخندی گفت واقعا

 

خانم محسنی:دخترم چه کمکی از من برمیاد.

 

خانم رضایی:من مدیرمدرسه جدیدالتاسیس اقبال هستم .

 

خانم محسنی که از تعجب دهانش باز مانده بود گفت اصلا باورش برایم سخته .

 

خانم رضایی با تعجب گفت چرا؟؟

 

خانم محسنی:آخه هنوز خیلی جونید اصلا بهتون نمیاد.وبعد اضافه کرد پیشنهاد میکنم از مدیریت انصراف

 

بدید چون واقعا کاری سخت وطاقت فرساست دیوونتون

 

میکنن باور کنیدمن دیگه طاقت ندارم دلم میخواد زود بازنشست بشم واز دست این دانش اموزها راحت بشم.

 

خانم رضایی:اصلا برعکس من عاشق مدیریت هستم عشقم مدیریت هست وباعشق کارمو شروع

 

کردم وادامه هم میدم تاحالا هم راضی بودم وهیچ مشکلی

 

هم ندارم.

 

خانم محسنی عینکش رو از روی چشماش جابه جا کردوباتعجب گفت واقعا؟؟

 

خانم رضایی لبخندی زدو گفت واقعا.

 

خانم رضایی ادامه داد وگفت شنیدم یه دانش آموزی اخراجی داشتید.

 

خانم محسنی عینکش رو جابه جا کردو پوفی کردو گفت آره دردونه

 

خانم رضایی با تعجب گفت دردونه؟؟

 

خانم محسنی:بله البته دردونه اسمش نیست اسمش سارا هست سارا گرجی پورچون یه دونه و

 

عزیز نازی وناز پروردست بهش میگن دردونه .

 

خانم رضایی گفت گرجی پوراین فامیل برام خیلی آشناست.

 

خانم محسنی گفت بله گرجی پور همون میلیباردر معروف

 

خانم رضایی:آره درسته گفتم برام آشناست .راستی چرا معروف این معروفیتش بابت چی هست؟

 

خانم محسنی:ازروی صندلیش جابه جاشدوگفت خدابده شانس این جناب گرجی پور یه زمانی مثل ما

 

بوده یه کارمند ساده که یه شبه یه ارث گنده بهش میرسه.

 

خانم رضایی گفت ای بابا خانم محسنی اینقدر حسادت نکنید واینطور نگیدمن اصولا به این حرفهایی

 

مثل شانس وبخت واقبال اینمقولات اعتقادی ندارم .

 

وبعداضافه کردارث؟اچطوری؟ازطرف کی؟

 

خانم محسنی گفت نمیدونم کسی هم نمیدونه فقط شنیدم یه ارث گنده بهش رسیده از کی وچطوری

 

دیگه نمیدونم .

 

خانم رضایی گفت باشه مهم نیست  اصلا چطوری اصلا به ما چه من از روی کنجکاوی پرسیدم کلی از

 

مسئله اصلی که داشتیم درموردش حرف میزدیم پرت

 

شدیم .واضافه کرد بله داشتم میگفتم من اومدم به قول شما دردونه یا همون سارا گرجی پوردختر میلیاردر

 

معروف رو به مدرسم ببرم وثبت نامش کنم .

 

خانم محسنی سریع گفت وای نه این کارو نکنی ها بام بام بام  این دخترو هیشکی حاظر نیست تو مدرسش

 

ثبت نام کنه آخه اصلا مدرسه بیا نیست که هروقت هم

 

میادازمدرسه جیم میشه همه معتقدن اگه این بره مدرسش امتیاز مدرسش کلی پایین میاد ثبت نامش

 

نکنی ها امتیاز مدرست میاد پایین.

 

خانم رضایی گفت اما من چنین اعتقادی ندارم امتیاز مدرسم هم پایین نمیاد اگه هم بیاد اصلا برام مهم نیست

 

 

من معتقدم که باید به این جور دانش اموزها زمان

 

وفرصت داد تا از این حالت بیرون بیان اگه بخوایم بهشون فرصت ندیم وجلوشون در بیایم بیشتر لجبازی میکنن .

 

خانم محسنی بایه حالت قهر مانند کفت هرطور راحتید ومایلید من بهتون هشدار دادم خود دانید .

 

خانم رضایی بالبخندی گفت از هشدارتون ممنون ولی من پشیمون نمیشم دانش اموزهای من همه استثنایی

 

هستند یعنی یه کسایی مثل دردونه از مدرسه فراری

 

اما من همشون رو درس خون کردم ودردونه هم درس خون  میکنم.

 

پایان