"بسم الله الرحمن الرحیم"


مادربه سمت اتاق مریم رفت وگفت چی شده دخترم چرااینقدرعصبانی هستی؟

مریم هق هق کنان گفت امروزتو دانشگاه آبروریزی کرد اول اینکه باعث شددیربرسم بعدهم که جلواستاد

آبروریزی کردوهمه ماجراروبرای مادرش تعریف کرد.

خجالت داره حاج ناصربااین سن و سال مثل بچه هادعواراه می اندازی .

کی من ؟

پ نه پ من !!مریم خودش ازحرفش خندش گرفت ولی خودشو کنترل کرد.

حالا این به کنارچراآبروریزی کردی؟

حاج ناصرباعصبانیت دادزدصبرکن ببینم این دختره گفته من آبروریزی کردم وبه سمت مریم رفت که

همسرش بامیل بافتنی اونو به عقب روندو گفت حق نداری رودخترمن دست بلندکنی.

حاج ناصرهم که شکست سختی خورده بودباگریه ای مصنوعی به سمت حیاط رفت .

مریم که ازپیروزی ای که نصیبش شده بوداحساس غرورمیکرد.خوشحال بودکه پدرش رو شکست داده بود

وبه خاطرکاراشتباهش تنبیه شده بوداشکاشوپاک کردولبخندی ازپیروزی برلبانش نقش بست.