"بسم الله الرحمن الرحیم"


امیدهنگام رفتم چترخودرابه مریم دادوگفت خیس میشی اینو بگیر،ومریم ازخداخواسته قبول کردو

وچترروگرفت.

ازهم خداحافظی کردندو جداشدند.

امیددورشدن مریم روازنظرگذراند.مریم رفت و ازنظر ناپدیدشدو امیدهمچنان مسیررفتن مریم روتماشا

میکرد.که باصدای مردرهگذری که میگفت آقادیوونه شدی زیراین باران شدیدایستادی.

امیدلبخندی زدوگفت نه الان میرم وبه سمت منزلشان راه افتاد.

 

مریم کلیدو به درانداخت و واردشدومستقیم به سمت آشپزخانه رفت  حسابی احساس گرسنگی

میکرد.پیش خودش گفت امیدراست میگفت بایدکیکرو میخوردم وپشیمان شدکه نخورده تاظهرهم که

خیلی مونده و ضعف میکنم.

مادرش مشغول پختن غذابودبانوک پاوآهسته رفت وازپشت مادرشو بغل کرد.

مادرش که غافلگیرشده بودوازلباس خیس مریم خیس شده بودبرگشت ودخترش رادیدکه بالبخنداورا

نگاه میکند.

سلام .

سلام این چه سرووضعی برای خودت درست کردی دوش میگرفتی زیربارون.بعدباعصبانیت گفت

خیسم کردی دختر.تاحالا کجابودی؟

مریم که لبخندروی لبانش خشک شده بود.خودشو لوس کردوباحالت بچه گانه گفت یکی یکی بپرس

من که نمیتونم همرو باهم بگم.

مادراخمی کردو گفت ببخشیدکجابودی؟

مریم گفت نمیخوام نمیگم دعوام کردی؟وباحالت قهرخواست ازآشپزخانه راترک کرد.

مادرش گفت صبرکن مریم کجامیری حتمابایدنازت روبکشم.من که عذرخواهی کردم.

مریم باخنده وخجالت برگشت و گفت الهی قربون مامانم بشم وبه سمتش دویدخواست مادرشو

بغل کنه که مادرجیغ زدو گفت دخترخیسی.

مریم گفت ببخشیدوبه سمت غذارفت وخواست به غذاناخونک بزنه که مادرش زدپشت دستش

گفت به غذاناخونک نزن بادستای کثیف .

دستم تمیزه تمیز.

کلاس داشتم .

مادرش باتعجب به دخترش وچتردرون دستش گفت تو چترداشتی واینقدرخیس شدی؟!!

تازه گرفتی تاحالاندیده بودمش .

مریم به چتردرون دستش نگاه کردودستپاچه چتروپشتش پنهان کردو گفت:

هه نه مال من نیست مال پگاست بین راه دیدمش منو گرفت به صحبت برای همین طول کشید.

بعداحساس عذاب وجدان کردکه خیس شدم چترشو به من داد.

مادرش باتعجب گفت:پگاه؟!!

مریم خنده ای کردو گفت:آره.

مادرگفت پس حتماپگاه باهواپیمااومده اینجاکه زودترازتو رسیده؟

مریم سرخ شده باخجالت گفت پگاه اینجاست؟

آره ۲ساعته که اینجاست داره با یاسمن بازی میکنه.

مریم خجالت زده من من کردو نمیدونست چیکارکنه.

مادرش گفت چیه  به من من افتادی .نمیخوای بگی چترمال کیه.

مریم باخجالت گفت کافی شاپ بودم.

کافی شاپ؟!!

آره.

خوب باکی؟

امید.

امید؟!مگه پدرت نگفت دیگه حق نداری ببینیش؟اونوقت باهاش رفتی کافی شاپ .وای اگه بفهمه

دنیاروزیرورومیکنه.

خوب چیکارکنم من نمیخواستم برم مجبورشدم.

مجبورشدی؟!

آره میخواست خودشو بیندازه زیرماشین.

بندازه زیرماشین یادوسش داشتی؟!

ماماااااان .میخواست خودشو بیندازه زیرماشین.

چترهم مال اونه.

آره.

دخترچترمردمو گرفتی؟خیس میشه.

نه اون قبلش هم داشت بدون چترقدم میزد.اون قدم زدن زیربارونو دوست داره.

مادرگفت به هرحال کاردرستی نکردی؟

که باامیدرفتم بیرون.

نه دروغ گفتی.دختر حاج ناصرو...

میدونم دخترحاج ناصرودروغ همین مونده که دخترحاج ناصردروغ هم بگه.میخواین اینوبگید

مادرگفت بله.

شرمنده ام ببخشید.

بروبه دوستت برس خیلی وقته منتظرته.

چشم .مریم باناراحتی ازآشپزخانه بیرون رفت.